یادمه

☘️یادمه؛
یه روزی گفت: دوست دارم یه روزی مخاطب دلنوشته هات، شعرات باشم، یه روزی شخصیت رمانت باشم..!
اون روز لبخند زدم گفتم: خداروچه دیدی شاید شدی!
ولی اعتراف میکنم اولش خیلی بعید میدونستم، آخه حس میکردم آدم خشک و سختیه...
همیشه منطقی حرف میزد، شاید همین منطق یجورایی اونو‌ به آدم محکم ولی دل مهربونی کرده بود!
نگاهش که میکردم دلم هُری میریخت!
تااین که یه روز به خودم اومدم دیدم حال و هوای دلم مثل سابق نیست، عوضش چشمام وقتی اسمش میومد بارونی میشد!
دیدم که مخاطب شعرا و دلنوشته هام شده!
دیدم واقعا باید باشه حتی شده چند سطر ییشتر...
دیدم افکارم خواسته و‌ ناخواسته درگیرشه...
درگیر منطقش...
آخرش؟
آخرش هم شد شخصیت نوشته ی امروزم...☘️

❤️پ.ن: واسه خودم عجیبتره....مغز درگیرم بنویس ❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#دلنوشته
دیدگاه ها (۹)

☘️کاش یه مغازه بود آدم میرفت میگفتبی زحمت یه کم "خیال خوش" م...

☘️چه جمعِ دلنشین عاشقی داریم ،من و یک استکان چای و خیالِ تو....

☘️گاهی می آیی بی مقدمه مثله بوی خوب عطری وسط یک خیابان بی عب...

☘️داستان ما اینجوری شروع شد که، یه روز بر حسب اتفاق،وقتی داش...

---"صدای بی‌اجازه" قسمت سی‌ام – دفتر سوخته، آهنگ‌های منجونک...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط