زندگیاحساسیمن

#زندگی_احساسی_من
#𝑝𝑎𝑟𝑡𝟐𝟐
جولیا :« معذرت میخوام دامیان خواهش میکنم من رو ببخش»
دامیان با کمی تردید جواب داد
دامیان :«اوکی میبخشم ولی این کارات رو تموم کن »
جولیا که انگار نقشه اش جواب داده بود با پوزخند از پیش دامیان رفت و به سمت اتاق مشترکش با الیزابت و لایلا رفت
الیزابت :«خانم جولیا چیشد با اقای دامیان اشتی کردید یا خیر »
جولیا :«معلومه که اشتی کردیم حالا خفه شو و برو تکالیفم رو بنویس »
الیزابت رفت تکالیف رو بنویسه که جولیا یادش نبود لایلا از وقتی که نقشه اش رو با الیزابت درمیون گذاشته اونجا بوده با یک نگاه تهدید امیز به سمت لایلا رفت
جولیا : « اگه جونت رو دوست داری به نفع خودته که ساکت باشی و نادیده بگیری »
لایلا :« اگه نگیرم چی همین حالا هم رعد تونیتروس داری اگه با من کاری بکنی اخراج میشی »
جولیا خیلی محکم گوش لایلا رو کشید و گفت
جولیا :« تو فقط خفه شو اخراج شدن من به تو ربط نداره »
لایلا هیچی نگفت فقط منتظر فردا بود که اون نقشه ی احمقانه جولیا رو به بقیه بگه و ابروش رو ببره یه پوزخند زد و رفت تکالیفش رو نوشت و خوابید
سمت خوابگاه دامیان
دامیان که خیلی به جولیا مشکوک بود هیچی نگفت و فقط عذرخواهی اون رو پذیرفت و رفت درس خوند ولی به هیچ عنوان از درس متوجه نمیشد چرا چون به اون کله صورتی میگو فکر میکرد دختری خنگ و کیوت یه لبخند زد و انقدر خسته بود رفت خوابید
سمت خونه بکی
بکی که خیلی سرخ بود و سگ کوچیکش رو بغل کرده تند تند باهاش حرف میزد و سگ هم هیچی از حرف های بکی رو متوجه نمیشد
بکی [ یعنی واقعا دوستم داره نه من اشتباه نمیکنم دوستم داره اره وایییییی دیوونه شدم ]
درسته اون داشت به دیوید فکر میکرد و کلی کلنجار رفتن با خودش بالاخره خوابید

هاهاها اینم از پارت جدید لایک کامنت خدایی بزارید و حمایت کنید یه پارت طولانی دادم ☺😌🧡🎀💙🦋
دیدگاه ها (۰)

نام کاربری تغییر کردددددد گم نکنیدددددد

مهمممممممممیدونم ربطی به این پست نداره ولی میخواستم بگم دیگه...

#شیطان_کش #سانمی #تانجیرو #شینوبو #گنیا #کوکوشیبو #اکازا #می...

#زندگی_احساسی_من#part21انیا وارد خونه شد انیا:« انیا برگشت خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط