شمع دل ما حسرت پروانه ندارد

شمع دل ما حسرت پروانه ندارد
عمریست که دل میل به پیمانه ندارد

غم مشتری دائم همسایه ی ما بود
چندیست که جز در دل ما خانه ندارد

ای عشق چه میشد که پس از مرگ بیایی
شهر دل ما طاقت ویرانه ندارد

ای بغض سراسیمه کمی دست نگهدار
دیوار ترک خورده ی ما شانه ندارد

رفتی و دگر دست مرا نای قلم نیست
این کوچه دگر شاعر دیوانه ندارد
دیدگاه ها (۱)

ز سرگذشت چمن، دل به درد می آیدببند پنجره را باد سرد می آید!د...

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌این حنجره این باغ صدا را نفروشیداین پنجره این خاطر...

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند گاه گاهی گوشه ای بنشیند و...

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط