ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۳۷


"ویو جنا".‌


جنا: بیا پسرررر

امد و دویید سمتم که از خونه امد بییرون و من درو بستم..

درحالی که بم دورم میچرخید تا اسانسور دنبال جونگکوک رفتیم.

بازم اسانسور.‌
عین همیشه به گوشه اسانسور جا گرفتم به هر جا جز ارتفاع نگاه کردم.
وقتی وایساد دوییدم بیرون
و با بم تا بیرون ساختمون دوییدم..

جونگکوک اروم از ساختمون امد بیرون.

کوک: وایسید ماشین بیارم..
جنا: نه..ماشین میخوای چیکار؟

و دیگه همین طوری بازی بازی با بم حرکت کردم.
و جونگکوکم اروم اروم پشت سرم می امد.

کل موهام خیس شده بود ولی خیلی حال می داد.

که در اخر به یه پارک که نه ولی به یه فضایه سبز خیلی بزرگ رسیدیم.
تو اون بارون هیچکی بیرون نبود.
فقط ما..

رو زانوم خم شدم.

جنا: خب بم خوب گوش کن..میخوام یکم خودی نشون بدی..

یه تیکه چوب نم دار از رو زمین برداشتم..
و جلوش تکون دادم.

و اخر پرتش کردم..

که بم رفت دنبالش..
و تونست قبل از اینکه بیوفته زمین بگیرتش.

و اورد سمتم.

جنا: افریننننننن....حالا یکم سخت ترش می کنیم.

یجور جلوش فیلم بازی کردم که دارم اماده یه پرتاب عالی می شم.
و در اخر دستم و پشتم بردم که پرت کنم..

به شکل پرتاب دستم و تکون دادم...که ببینم میفهمه چوب تو دستمه یا نه..
وقتی سرم و پایین اوردم دیدم با زبون بیرون افتاده و چشمایه منتظر, نگا میکنه.

فهمیدد..

ای بابا
این دفعه دستم و جوری حرکت می دادم که بیاد از دستم بگیره و اونم هعی می پرید که ازم بگیره.

جنا: خیلی خنگی بچه جون..

ولی دقیقا همون لحظه که حواسم نبود پرید از دستم گرفت.

دستام و بالا اوردم.

جنا: باشه باشه تو بردی..

راستی جونگکوک چی شد؟!

سرم و برگردوندم که دیدم خیلی لش،رویه نیم کت نشسته.و با یه پوزخند تمسخر امیز نگام میکنه.

ایش..
دست به مو هام می زدی انگار از زیر دوش امده باشم اب توش جمع شده بود.