" بازگشت بی نام "

پارت ۱۱۶#


همه‌جا تاریک بود. معلوم بود که بقیه خوابیدن. از سکوت و تاریکی استفاده کردم تا آروم از اتاقم بیرون بزنم. اما همین‌که قدم گذاشتم تو راهرو، صدایی از اتاق ته‌جین اومد. ایستادم. گوش دادم.

در نیمه‌باز بود و سایه‌ی کسی روی دیوار حرکت می‌کرد.

کم‌کم یک مرد از اتاق بیرون اومد. حدس زدم همان مهمانی باشد که مامان و بابا درباره‌اش حرف می‌زدند. ولی سؤال مهم این بود: چرا تو اتاق ته‌جین بود؟

نور کم بود و چهره‌اش مشخص نمی‌شد، اما سنگینی حضورش مثل این بود که کل راهرو را پر کرده باشد.

یک قدم برداشت؛ بوی عطر سرد و سنگینی همراهش حرکت کرد. فهمیدم دارد می‌آید سمت من.

ته‌یون: دنبال چیزی می‌گردید…؟ کمکتون کنم؟

جوابی نداد. فقط قدم‌هایش را محکم‌تر برداشت. من ناخودآگاه عقب رفتم.

رسیدم جلوی در اتاق خودم. سریع در را باز کردم و داخل پریدم، اما قبل از اینکه ببندمش، پایش را لای در گذاشت. با یک فشار آرام، اما محکم، در را باز کرد و وارد شد.

هیچ‌کاری نکرد. فقط خیلی نزدیک ایستاد.
آن‌قدر نزدیک که صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم… نه روی صورتم، فقط نزدیک گوش‌هایم… مثل صدای تهدیدی که هنوز گفته نشده.

ته‌یون: شما… شما کی...

با صدای آرام و سردی که بیشتر شبیه زمزمه‌ای توی تاریکی بود، حرفم را برید.

شوگا: هر چیزی دیدی… به زبون نمیاری.یک کلمه هم.
وگرنه کاری می‌کنم پشیمونی… هم تو، هم خانوادت.

صداش بلند نبود، اما طوری توی اتاق پخش شد که قلبم داشت از گلوم می‌زد بیرون.
چهره‌اش را نمی‌دیدم فقط سایه‌ای از خطوط صورت. اما چشم‌هاش واضح بود؛ سرد، تیره، و انگار هیچ احساسی پشتشان نبود.

قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، برگشت و از اتاق خارج شد.
در بسته شد و من همون‌جا روی زمین نشستم.

اشک‌هام بی‌صدا پایین می‌اومد.
نمی‌فهمیدم کی بود… چی از ما می‌خواست… چرا این‌قدر نزدیک شده بود…
روی تخت افتادم. با چشمای خیس، بی‌صدا و خسته، خوابم برد....
دیدگاه ها (۰)

"بازگشت بی نام"

" بازگشت بی نام "

" بازگشت بی نام"

" بازگشت بی نام"

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط