روزی روزگاری در جنگلی بزرگ یک لاکپشتی به اسم لاکی خوابال

روزی روزگاری در جنگلی بزرگ. یک لاکپشتی به اسم لاکی خوابالو بود.
لاکی همیشه ی خدا خوابش. میاد. یکروز داشت جایی برای خواب پیدا میکرد.
وسط راه هعی خمیازه. میکشید
در همان جا اقا خرسه اومد و گفت"چیشده لاکی خوابالو نکند دوباره خوابت گرفته؟ "
و خندید لاکی با خمیازه همزمان گفت" اقا خرسه از صبح نخوابیدم باید بخوابم دیگه " و دوباره خمیازه

اقا خرسه به ساعت مچ دستش نگاهی انداخت و گفت " حالا که ساعت هفت صبح! برو بخواب لاکی تو همیشه خوابت میاد. خوابت میاد "
و اقا خرسه رفت
لاکی به ادامه پیدا کردن برای خوابیدن بود
یک. سنگی. که توش خالی بود رو دید تا میخواست بره بخوابه خرگوشه اومد
" اقا لاکی اقا لاکی نخواب نخواب بیا بریم به بازی "
لاکی گفت" خانم خرگوشه خوابم میاد"
خرگوش گفت "حالا بیا بریم بازی بیا "
لاکی گفت"چه بازی؟ "
خرکوش گفت " قایم موشک"
اقا لاکی به اصرار زیاد خرگوش رفت به بازی قایم موشک

همه اونجا بودن موش سگ گربه پروانه جوجه و خرگوش لاکی اضافه شدن حالا می‌خواستم برم به بازی سگ و گربه چشم گذاشتم و بقیه به قایم شدن ادامه دادند موش رفت زیر ماشین پروانه رفت بالای درخت جوجه پایین درخت
خرگوش توی. چمن ها و لاکی یک. جای گرم و. نرم سنگ پیدا کرد او قایم شد گربه اخر های شعر را داشت میخوند" هشتاد، نود، صد"
برای لاکی یک لالایی خواب اور بود
لاکی با شماره صد به خوابی فرو رفت

اقا سگ و خانم. گربه رفتن دنبال حیوانات جنگل
اقا خرگوشه با صدای اروم گفت پروانه زیبا پیدات کردم پیدات کردم
پروانه با یک خنده ای به نقطه شروع بازی رفت
و خانم گربه تک تک دوستاش را پیدا کرد همینطور اقا سگه
همه. جمع بودن که خانم گربه گفت" پس لاکی کو؟ "
اقا سگه با خنده گفت " حتما خوابش برده"
همه زدن زیر خنده
همه رفتن دنبالش همه داد میزدن لاکی تو بردی تو بردی بیا بیرون

خرگوش داد زد و گفت" بچها بیاین اینجا مثل اینکه اقا سگه راست میگفت لاکی خوابش برده"
بچها دور تا دور جمع شدن خرگوش صداش زد " لاکی لاکی بلند شو بلند شو"
لاکی چشماشو نیمه باز کرد با صدای گرفته گفت"بچها من نمیتوانم خودتون بازی کنید " و با یک خمیازه چشماشو بست
بچها به بازی ادامه دادن

(دو روز بعد)
بابای لاکی به لاکی زنگ زد لاکی که خواب بود با چشمان نیمه باز

تلفن را جواب داد
بابای لاکی گفت" لاکی پسرم بدو بیا مامانت بیمارستانه "
لاکی با حرفی که شنید ناراحت شد اشک از چشمانش میچکید. براش مهم نبود خوابش میاد سریع اماده شد کیفش رو برداشت و رفت

چندروزی بود مادرش مریضه
لاکی تایم خوابش درست شد

شب ها به اندازه ۹ ساعت و عصر به اندازه ۲ ساعت میخوابید پر انرژی شده بود
چون امروز مادرش حالش خوبه خوب شد
حالا دیگر میتواند باهم به خانه بروند
از اون به بعد لاکی با دوستانش بازی های خوبی میکند و با خانوادش اش وقت میگذراند
دیگه همه ازش راضی بودن
دیگه اون لاکی خوابالو
شد لاکی باحالو

•بدونید خواب زمانی داره بچها•

قصه نا به سر رسید ✨
کلاغه به خونش نرسید✨


اینم. کتاب
عکساهم. که دیدید جلد اول و. جلد اخر کتاب بود
دیدگاه ها (۰)

هعی... 💔🙂زیاد نمیخوام ادامع بدم ولی دیگه اره دیگه💔🙂🗣: چقدر ۱...

عررررررررررر😭🛐موزیک ویدیو جدیددددددد😭🛐ایولللللللل😭🛐

خب سلامم💘دهنم دارت سرویس میشه😊😂اولا برای این تعطیلی مدرسه ها...

حمایت بشه؟@narges_afshartik

جیمین فیک زندگی پارت ۸۰#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط