کریسمس

مشغول فیلم برداری سکانس روز اول اهنگ کریسمس بودن و الان نوبت پارت فلیکس بود میکاپ ارتیست ها در اتاق میکاپ و گریم درحال درست کردن میکاپ دوباره فیلکس بودن بقیه ای عضا هم یا درحال درست کردن میکاپ و استایلشون بودن و یا تمرین

آندیا مدیر برنامه های اعضاء و یجورایی منیجر فلیکس البته اگه از رابطه پنهانشون بگذریم
به مانیتور که داشت سکانس های موزیک ویدئو رو پخش می‌کرد نگاه می‌کرد و با کارگردان حرف می‌زد که صدای دو دختر پشت سرش حواسشو پرت کرد
تمام تلاششو برای اینکه حرفای رقت انگیز اون دوتا دختر رو گوش نده می‌کرد اما وقتی متوجه شد که دارن درباره دختری که با فلیکس قرار میذاره حرف میزنن خشکش زد و به کل از حرفای کارگردان و بقیه غافل شد
*آه واقعا هرکی که هست ازش متنفرم واقعا فکر کرده لیاقت فلیکس و داره اون مثل فرشته هاس اون خیلی طرفدار داره و بهترین ها در انتظارشه *
میدونست که قرار با این چیز ها خیلی روبه رو بشه اما تحملشون هم نداشت احساس خفگی داشت دیونه اش می‌کرد و اصلا نمیدونست که کجا بره و الان باید چکار کنه به کل موقعیتش رو فراموش کرده بود بدون اهمیت به نگاه خیره بقیه به اینطور یهویی رفتنش سمت اتاقک کوچیکی رفت که فلیکس داخلش بود و از شانس خوبش کارشون تموم شده بود و میکاپ ارتیست با زدن یه برق لب گیلاسی به لب های فلیکس بیرون رفت و بعد از رفتنش دختر بدون اینکه اجازه ای حرف زدنی بده در و قفل کرد که باعث تعجب فلیکس شد سمتش هجوم برد و با زور کمی که داشت دستش رو کشید و فلیکس رو هول داد و به در کوبید و حتی اجازه شوکه شدن رو هم به پسر بیچاره نداد و جلو رفت و به لب های پسر حمله کرد و با ولع می‌بوسید انگار که می‌خواست که ثابت کنه این لب ها این پسر و وجودش مال خودشه
اشک های داغش روی صورت فلیکس می‌ریخت و باعث میشد که بیشتر سر درگم بشه که چی شده که حال عزیزش اینقدر بد شده
سرش رو عقب کشید که باعث شد لب پایینش بین حصار دندون های دختر کشیده بشه و با ناله آرومی بیرون بیاد
چشم های اشکیش رو که به شدت به خون نشسته بودن رو باز کرد و با دیدن چشمای نگران فلیکس هق بلندی زد
فلیکس دست هاش رو دور کمرش انداخت و دختر لرزون رو توی بغل گرفت و سرش رو روی سینه اش گذاشت
آروم با صدای بمش لب زد
"چی باعث شده اشک های قیمتی یاقوت من اینجوری بریزه؟"
سرش رو آروم بالا آورد و بعد هق کوچولویی
لب زد
"واقعا تحمل حرفای بقیه رو ندارم حس میکنم قراره هر لحظه از دستت بدم "
حالا متوجه شد ،و لابد باز حرف های همیشگی رو شنیده کاری که همیشه توی این مواقع انجام می‌داد و تکرار کرد و دختر رو از بغلش بیرون آورد و توی چشمای زیباش نگاه کرد و بهش اطمینان داد که قرار نیست به هیچ جوره ولش کنه

#فلیکس #استریکیدز #فیک
دیدگاه ها (۵)

کریسمس

•𝐏1•𝐌𝐲 𝐛𝐨𝐲رگ های شقیقه اش هر لحظه امکان انفجار داشتن اما فاق...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part²'( ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط