بازی مرگ و زندگی

( بازی مرگ و زندگی )
پارت ۳


برگشتم که دختر با موهای مشکی با رگه های سبز ، چشم های سیاه و درشت داشت بهم نگاه میکرد ...
من : س‍ ... سلام !
تا خاست چیزی بگه یه پسر که تقریباً شبیه ش بود گفت : بیا اینجا نیم وجبی ... اونم آهی کشید و گفت : دارم سعی میکنم دوست پیدا کنم 🙄
اون پسره هم گفت لازم نکرده گمشو اینجا 😑
دختره هم رفت ...
دستی به موهام کشیدم و به دور برم نگاه کردم ... که یکدفعه چند نفر با ماسک سیاه که روشون شکل مثلث ، مربع ، دایره بود و لباس قرمز تنشون بود اومدن داخل و ...
اینجا چه خبره ؟ اول خوابم برد ... بعد الان یک لباس سبز تنمه ... این شماره چیه ؟ و الان هم چندتا آدم ماسک دار ... نکنه من و این آدم هارو دزدیدن !
یکی از ماسک پوش ها گفت : سلام و به بازی مرکب خوش آمدید ! 🦑
همه داشتند پچ پچ میکردند که یک دختر که رو سینش نوشته بود ۳۸۰ اومد جلو و گفت : اینجا چه خبره ؟ لباس های خودم کجاست ... گوشیم کو ؟
ماسک پوش جوابش رو داد : لباس هاتون و گوشی هاتون در امانن نگران نباشین !
یکی دیگه اومد جلو ... حالا اینجا چی میشه ؟ شما گفته بودین بهمون پول می‌دین !
ماسک پوش : شما باید چند بازی رو ببرین تا برنده پول بشین !!!
همه دوباره پچ پچ کردن !
ماسک پوش : خب ... میریم سراغ بازی اول ...
من هی به خودم میگفتم چه خبره چی شده ؟ بازی ؟

ادامه دارد 🩷
دیدگاه ها (۱۳)

( بازی مرگ و زندگی )پارت ۴رفتیم سراغ بازی ... صدای بلندگو او...

( بازی مرگ و زندگی ) پارت ۵همون دختره که کمکم کرد اومد پیشم ...

( بازی مرگ و زندگی ) پارت ۲ دیوار رو رنگ کردم ... خسته شدم !...

( بازی مرگ و زندگی )پارت ۱ساعت 6 صبحه ... مثل همیشه از خواب ...

پارت11رمان فیککه یهو نگاه های سنگین کشی رو روی خودم حس کردمن...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

پارت ۳۷خانم وکیلاز خواب بیدار شدم ، هوا تاریک بود ، نگاهم به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط