مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
_اخرین بازدیدش مال دیروز ظهره
_اها همون موقعا بهم زنگ زد گفت میره باغ
_اما
_چیشده میناز
_عکس پروفایلشو برات فرستادم تو تلگرام نگاه کن
نذاشتم حرفش تموم شه قط کردم تلگراممو باز کردم و عکسو دانلود کردم دو تا دست که حلقه تو دستشون بود (همین عکسی ک الان گذاشتم عکس پروفایل حامده)
ینی چی داشتم دیوونه میشدم دستای حامدم بود دستانی ک بارها لمسش کرده بودم شک نداشتم به این عکس
دوباره شمارشو گرفتم جوابمو دادم
_جانم رویای من
_کوفت آشغال لاشی ازت متنفرم
_چی شده
_منو بلاک میکنی ک چیو نبینم ها تو ازدواج کردی اره خیلی نامردی این همه منو امیدوار کردی ک یهو این بلا رو سرم در بیاری خدا ازت نگذره من ک بعد گفتن حقیقت ترکت کردم خودت برگشتی چرا اخه چرا
گریه امان نمیداد با مشت کوبیدم به دیوار
_اشتباه میکنی رویا اون عکس همینجوریه
_خفه شو من دستای تورو میشناسم همین الانم داری انکار میکنی
گوشی رو قط کردم سرمو گذاشتم رو زانوام گریه میکردم برای بختم برای ارزوهای پر پر شده ام برای اینکه دوباره بخاطر مادیات کنار گذاشته شده بودم
چند ماهی گذشت و من داشتم با شرایط ک خودمو وفق میدادم هر روز افسرده تر میشدم عید نوروز نزدیک بود اما من حال و حوصله چیزیو نداشتم #سرگذشت #رمان #داستان
دیدگاه ها (۷)

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد قسمت آخر ✨ شب عید بو...

میدونم دلم یه روزی واسه این شبایی که الان فک میکنم روزمرگیه ...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد_سلام رویایی خوبی_سلام...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردمن اون دختری ک تو ذهنت...

زندگی نامعلوم

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

#شب_خاص Part 24محافظت کنم...و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط