رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part8

حدود یک هفته ای از ماجرای اون پیام میگذشت ولی خبری ازش نبود

تا اینکه یک روز رو کاناپه نشسته بودم که صدای زنگ در اومد مامان رفت دم در و بعد از چند دقیقه منو صدا زد

رفتم دم در مامان ازم پرسید:
پریا جان ،رستا برات نامه فرستاده؟

پریا:مامان رستا اینا یک کوچه پایین تر از ما زندگی میکنن چرا باید نامه پست کنه واسه من!

مامان: پس کی فرستاده؟!🤨

رفتم جلو و گفتم:
ببخشید فرستنده نامه کیه؟

پستچی:از خارج از کشور واستون فرستادن

مامان پریا: چیییی؟!!!!!

فوراً نامه رو از پستچی گرفتم و امضا کردم دست مامان و گرفتم و اومدم تو ، مامان هنوز تو شُک بود که گفتم:
مامان

- قضیه این نامه چیه؟

+ خودمم هنوز کامل نمیدونم بیا بریم تو من بخونم ببینم

چی نوشته تا برات توضیح بدم

مامان چِشم غره ای رفت و اومد داخل
نامه رو باز کردم..

پارت هشتم تقدیم نگا های قشنگتون🫶
دیدگاه ها (۰)

رویای بزرگ#part9دعوت نامه به کره بود مامان رو به من گفت:خب ی...

رویای بزرگ#part10به حرفای مامان خیلی فکر کردم درست میگفت من ...

رویای بزرگ#part7از خواب بیدار شدم و عکسای دیروز رو تو پیجم گ...

رویای بزرگ#part6رفتیم خونه، خسته و کوفته رفتم بالا در اتاقو ...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۴#

خب خب بریم واسه پارت نهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط