همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی

همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی
که هنوز من نبودم که تو در دلــــم نشستــی

تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد
دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی
دیدگاه ها (۳)

نفس که میکشم چیزی در انتهای وجودم فریاد میزند که بس است با...

من سکوت خویش را گم کرده‌ام!لاجرم در این هیاهو گم شدممن، که خ...

یا اباالفضل العباس

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط