دختری در جنگلp6

که یهو در اتاق ارباب باز شد
منم که ترسو سینی از دستم افتاد و قهوه ریخت رو لباسای خودمو ارباب
+ا..ارباب عذر می..میخوام اخه یکم ترسیدم و هول شد...
حرفمو قطع کرد و دستمو گرفت و کشید تو اتاقش
خیلی اتاقش قشنگ بود ولی چرا منو اوردی اینجا؟
انگار ذهنمو خونده بد که یهویی گفت
_ وقت توضیح ندارم فقط یه کاری باید برام انجام بدی
+چکاری؟
_ امشب یه مهمونی داریم که همه ی فامیل توی عمارتم جمع میشن و این یعنی مادرم هم هست .... منم بهش گفتم که پارتنر دارم و اگه امشب بدون پارتنر بیام برام بد تموم میشه پس تصمیم گرفتم تورو به عنوان پارتنرم انتخاب کنم چون هم زیبایی و هم خودم خوشم میاد ازت هم مادر و دختر داییم تاحالا ندیدنت* نفس راحت

داشتم فک میکردم که چجوری یه نفس همه ی این حرفارو زده
+خ..خب قبوله فقط من نه لباس دارم نه حموم رفتم و لوازم ارایشی هم ندارم
_ ارایش نیاز نداری همینجوری زیباتری لباسم برات گرفتم یه اتاقش دیگه هم برات در نظر گرفتم که هم توی کمدش پر از لباسای زیباست و هم توی کشو هاش همچی هست حتی لباس زی...
+ خب باشه کجا باید برم؟
اتاقمو نشونم داد و خودش رفت راجب مهمونی به بقیه بگه
وارد اتاق شدم
مث اتاق خودش زیبا بود
در کمد رو باز کردم و لباس زیبایی انتخاب کردم
لباس رو گذاشتم روی تخت و یه حوله برداشتم و رفتم توی حموم و یه دوش 15 مینی گرفتم و اومدم بیرون
داشتم لباس عوض میکردم که.....


خب خب پروانه های من چطورننننن
اسلاید دو اتاق کوکه
اسلاید سه اتاق ا.ت
اسلاید چهار لباس ا.ت
اسلاید پنج اکسسوری هاشش
اسلاید شیشم انگشتر هرکدوم دوست داشتید انتخاب کنین
اسلاید هفتم اکسسوری گوش به انتخاب خودتون