MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۳۳
"ویو جنا"
.
اصلا نمیدونم چیکار کنم..
جوری خوشم زده بود که نمیتونستم فرار کنم..
ولی وقتی کامل از تنش کشید بیرون چوب و..
یه قدم به عقب رفتم..
با اون صدایه عصاب خورد کنش گفت:
_دختریه احمق...
و این شد که با تمام توانم به سمت خوابگاه دوییدم..
حتی به پشت سرم نگاه نمی کردم.
ولی حصورش و حس می کردم.
_..این...بویه ترسههه...
و بلند بلند خندید..
جوری میدوییدم که انگار دارم رو هوا قدم می زنم..
برخورد پام با زمین و حس نمی کردم چون سریع قدم بر می داشتم.
در خوابگاه و باز کردم و سریع بستم..
و به در تکیه دادم..
_اوو..دختر جوونن..این در و باز کن....
*بچه ها شما یه صدایه رو مخ و چندش گرفته یجورایی مثل اردک تصور کنید*
در خوابگاها قوی تر از چییزی بودن که یه کوتوله لاغر مردنی بتونه باز کنه..
صداش عصبی شد..
_میگم بازش کن..
من باید چیکار کنم؟؟؟
ترسم قابل توصیف نبود.
بخواطر دوییدنام نفس نعس می زدم و به در نگاه می کردم..
امید وارم هپونقدر که شنیدم قوی باشی..
خیلی سریع صدایه عربدش و شنیدم..
و با تعجب منتظر شنیدن صدا یا حرکتی بودم..
به در زول زده بودم ولی نه صدایی بود نه صربه ایی زده می شد.
صدایه جونگکوک و از پشت در شنیدم..
_برگرد تو اتاقت..
سرم و گرفتم پایین که با خون مواجعه شدم..
از زیر در امد.
این خونه کوتوله هست؟
مرده؟؟
با فکر کردن بهش اوق زدم.
و سریع دوییدم سمت اتاقم و واردش شدم.
و درو بستم..
ترسم و دیدن خون..
حال تهوه ایجاد کرده بود.
اون واقعا نفرت انگیز بود.
جونگکوک..
جونگکوک کشتش..
سریع تو رو شوویی به صورتم اب زدم و رفتم زیر پتو..
و باز این سوال و از خودم پرسیدم که.
من اینجا چیکار میکنم؟؟؟!
GHAPTER:1
PART:۳۳
"ویو جنا"
.
اصلا نمیدونم چیکار کنم..
جوری خوشم زده بود که نمیتونستم فرار کنم..
ولی وقتی کامل از تنش کشید بیرون چوب و..
یه قدم به عقب رفتم..
با اون صدایه عصاب خورد کنش گفت:
_دختریه احمق...
و این شد که با تمام توانم به سمت خوابگاه دوییدم..
حتی به پشت سرم نگاه نمی کردم.
ولی حصورش و حس می کردم.
_..این...بویه ترسههه...
و بلند بلند خندید..
جوری میدوییدم که انگار دارم رو هوا قدم می زنم..
برخورد پام با زمین و حس نمی کردم چون سریع قدم بر می داشتم.
در خوابگاه و باز کردم و سریع بستم..
و به در تکیه دادم..
_اوو..دختر جوونن..این در و باز کن....
*بچه ها شما یه صدایه رو مخ و چندش گرفته یجورایی مثل اردک تصور کنید*
در خوابگاها قوی تر از چییزی بودن که یه کوتوله لاغر مردنی بتونه باز کنه..
صداش عصبی شد..
_میگم بازش کن..
من باید چیکار کنم؟؟؟
ترسم قابل توصیف نبود.
بخواطر دوییدنام نفس نعس می زدم و به در نگاه می کردم..
امید وارم هپونقدر که شنیدم قوی باشی..
خیلی سریع صدایه عربدش و شنیدم..
و با تعجب منتظر شنیدن صدا یا حرکتی بودم..
به در زول زده بودم ولی نه صدایی بود نه صربه ایی زده می شد.
صدایه جونگکوک و از پشت در شنیدم..
_برگرد تو اتاقت..
سرم و گرفتم پایین که با خون مواجعه شدم..
از زیر در امد.
این خونه کوتوله هست؟
مرده؟؟
با فکر کردن بهش اوق زدم.
و سریع دوییدم سمت اتاقم و واردش شدم.
و درو بستم..
ترسم و دیدن خون..
حال تهوه ایجاد کرده بود.
اون واقعا نفرت انگیز بود.
جونگکوک..
جونگکوک کشتش..
سریع تو رو شوویی به صورتم اب زدم و رفتم زیر پتو..
و باز این سوال و از خودم پرسیدم که.
من اینجا چیکار میکنم؟؟؟!
- ۱۶.۴k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط