چشمهاش پر از اشک شد روی زمین نشست دستاشو روی صورتش گذاشتو گریه کرد

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁹

چشم‌هاش پر از اشک شد. روی زمین نشست، دستاشو روی صورتش گذاشت‌و گریه کرد.
جونگ‌کوک نزدیک اومد تا بغلش کنه اما با مخالفت الیزا مواجه شد.

"اگه یه قدم دیگه بیای جلو قول نمیدم خودمو خودتو نکشم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒

چند قدم قدم رفت. میدونست سر حرفش میمونه.
روبه‌روی الیزا نشست.

"الیزا؟":𝕜𝕠𝕠𝕜

سرشو بالا نیاورد. نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشه. اشک‌هاش بی‌صدا میریختن

"پرنسسم؟ جوابمو نمیدی؟":𝕜𝕠𝕠𝕜

جواب نداد. جوابی نگرفت

"الیزا؟ میتونی چی باعث شد که بی‌خبر بزاری و بری؟ هوم؟":𝕜𝕠𝕠𝕜

سرش رو آورد بالا. صورت پف کرده، چشم‌های قرمز شده و نگاهی پر از درد.

"جونگ‌کوک":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒

برای بار هزارم عاشق شد. چند ماه بود که از شنیدن اسمش با صدای و لحن این موجود دوست داشتنی محروم بود...

"جون جونگ‌کوک؟ جونم پرنسسم؟":𝕜𝕠𝕠𝕜

"برو... ازت خواهش میکنم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒

صدای شکستن قلبش رو شنید. متنفر بود از اینکه بعد از مدت‌ها دیدنش.. فرشتش همچین درخواستی ازش کرد.
ناراحتی داخل چهرش مشخص شد. غم داخل نگاهش هر آدمی رو میشکست. دیدن اون نگاه پر از درد و خواهش الیزا که بابت رفتنش بود بیشتر از هرچیز دیگه‌ای نابودش میکرد.

"الیزا من بدون تو نمیتونم":𝕜𝕠𝕠𝕜

"برای من خیلی سخت‌تره.. عشق من به تو چیزی نیست که بتونم انکارش کنم... اما ترجیح میدم.... تو دلم زنده نگهت دارم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒

چند لحظه بدون حرکت ایستاد. نمیشد غم داخل چشم‌هاش رو نادیده گرفت. احتمالا بخاطر همین بود که الیزا از تماس چشمی باهاش دوری می‌کرد.

به الیزا نگاه کرد. با صدای ضعیف و آرومی که ناراحتی ازش معلوم بود گفت:
"الیزا.. نگام نمیکنی؟؟":𝕜𝕠𝕠𝕜

نگاهش نکرد. نخواست یا.. نمیتونست.
سرش رو انداخت پایین و تلخند زد.
بلند شد.

"باشه.. میرم. اما الیزا..
قرار نیست دلیل رفتنت از من پنهون بمونه":𝕜𝕠𝕠𝕜
......
دیدگاه ها (۸)

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:²⁰'⁷ صبح'از اون مهمونی یه هفته گذشته ...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:²¹"ویکتور":𝕜𝕠𝕠𝕜"بله رئیس؟""ویکتور وقت...

#تک‌پارتی‌کوک"کوتاه"دست‌های سرد و محکمش دور مچ‌هام پیچیده بو...

#تک‌پارتی‌کوکThis psychology is just for you, Ram.با سر و وض...

وقتی تو بلدم بودی پارت سوم ناگهان سر ات سنگین شد، نگاهش خالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط