امشب

امشب ,

بوی نبودنت همه جا پیچیده . . . .

و اینجا یک نفر در هیاهوی شیشه ها

فریاد می زند ,

که تو دیگر نخواهی آمد . . . .

دلم می خواهد ,

همه ی شیشه ها را بشکنم . . . .

و گلویِ کسی را پاره کنم ,

که پشت پرده ی شیشه ها ست . . . .

خفه اش کنید . . . .!!!

من دیگر طاقت ندارم . . . .
دیدگاه ها (۳)

جهان بدون دلبستگی،چیزی شبیه به جهنمی بی‌مرز است ...تهران ،پا...

دلنوشته هایم ،سوء هاضمه گرفته اند . . .لاغر شده اند ، نای گف...

خدای منﺑﺮﺍی ﺩﻟﻢ "ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ"ﺑﺨﻮﺍﻥﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳ...

با خنده گفت و رفت :که بختت بلند باد ...کوتاه شد حکایت من ,گر...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

black flower(p,280)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط