عشق_دیوونه_من ۳_Part

ساعت تقریباهفتونیمه ووقته آماده شدنمه،چون مهمونی ساعت هشتوچهل دقیقه شروع میشه ومابایدهشتونیم اونجاباشیم که به اصطلاح وگفته ی مامانم دیرنشه،لباسموپوشیدموپشت میزمیکاپم نشیتمویه زره کانتورکردموکمی بخاطراینکه چشمام بخاطراینکه کم خوابیده بودموبیشترمواقع تاصبح برای بابام گریه میکردمووقتایی که بخاطردعوابامامانم حرص میخوردم یکمی بی روح شده بود سایه زدم به چشمام تایکمی قشنگتربنظربرسه یکمی برق لبم زدمودیگه چیزی استفاده نکردم،برای مثال لنزواصلا استفاده نکردم چون چشمم خودش رنگیه(طوسی)وخیلی رنگشودوست داشتم چون خیلی به پوست سفیدم میاد،گوشیموگذاشتم توکیفموازاتاقم بیرون رفتموصداموانداختم روسرمو:من امااااااادددددمممممممم،کجاااااااییییییییینننننن؟
که مامانم لایه لباس خیلی کوتاه بی نهایت باز که درواقع پارچه ی زیادی توش به کار نرفته بودوکلی هم آرایش ازپله هاپایین اومدو:چته صداتوانداختی روسرت،بچه که نیستی،خیرسرت۱۹سالته.
همون موقع یونجی هم باکلی وزک دوزکویه لباس پرزرقوبرق اومدپایین وگفتم:خب،من امادم.
که من باکنایه گفتم:کم نباشه یه وقت ارایشت.
مامانم:حداقل ازتوعه مرده متحرک بهتره یه صفایی به صورتش میده خودت چی؟
+بازم شروع نکن که حوصلتوندارم.
که مامانم رفت بیرونومنم یونجیوکشیدم کناروگفتم:چخبره؟چرااینقدروزک دوزک کردی؟
_به توربطی داره؟
+اره،ناسلامتی خیرسرم خواهرکوچیکترتم خانم.
_هعععیییی،ازکارای منفی دست برندارخب؟هیچی دیگه این پسرخانم یو که میخوادبیادازامریکااون یکی پسرخوشتیپشم قطعابه این مهمونی میادومنم می‌خوام در بهترین حالت جلوش ظاهرشم،چون خیلی روش کراشم.
+هه،کارای همیشگی.
یونجی ازخونه رفت بیرونومنم رفتم بیرون دیدم دارن حرکت میکننواهمیت ندادم،سوارماشین خودم شدموراه افتادم به سمت خونه ی خانم یوچونکهلوکیشنشوبلدنبودم به یونجی زنگ زدم:الوچی میخوای؟
+لوکیشن بده.
_باشه می‌فرستم برات.
+اوکی بای.
وقطع کردم که حدودده ثانیه بعدادرسوفرستادومنم دیدم نزدیکه ازراه اصلی رفتموزیادخودموخشته نکردم چون بالای شهربوددیگه،رسیدم به مکان ودیدم یه جاییه که فقط چندتاخونه هستشوهمشونم لوکسنولوکس ترینشونن
توش انگاری جشنی بود که ازاخراون مکان هم زرق‌وبرقش که انگارجشنی چیزی بوددیده میشدوعین قصربودپس به سمت اون خونه روندمورفتم پارک کردم ماشینمووپیاده شدمورفتم داخل دیدم یونجیومامان اونجامنتظرم هستن،هه،بخاطرابروشون همه کار
میکنن.
دیدگاه ها (۰)

دوستان پارتارودیدید؟چطوربودن؟نظربدیدببینم خوشتون اومده یانه....

عشق_دیوونه_من. ۴_Part

عشق_دیوونه_منPart_۲یه سمت اتاقم رفتمودروپشت سرم بستم،خودمورو...

عشق_دیوونه_منPart_۱ازحموم بیرون اومدموبه سمت میزمیکاپم رفتمو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط