هیچکس از آینده خبر ندارد مردی که امروز با عجله توی مترو

هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید شاید یک ماه بعد به نام کوچکش او را صدا بزنی ، شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری ، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از روبه‌رو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی ، شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه به هم خیره شوید و یک سال خاطره زنده شود ،
دیدگاه ها (۱)

نفسم درد می کند...بس که سنگ تو را...به سینه ام زده ام... #سو...

اصفهان خیابان چهارباغ - سال ۱۳۵۶

My angel ( part 15 ) بعد از رفتن کریس ، خودت رو روی تخت رها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط