کتابدردسرساز

#کتاب_دردسر_ساز

#پارت_7

رفتیم خونه مرلین وشب اونجا بودیم صبح با تکونای مرلین بیدار شدم...

به ارسلان و مرلین گفتم اینجاها رو جمع کنن تا من برم خوراکی بخرم

- اول رفتم سر یخچال چیا لازمه!

در یخچالو باز کردم انگار فلج شدم.افتادم زمین تا تونستم جیغ زدم....

ارسلانو مرلین سریع اومدن پیشم گفتم

_ یخچال

مرلین و ارسلان نگاشون سمت یخچال چرخید
مرلین افتاد زمین ولی ارسلان سریع زنگ زد به پلیس..

انگار وقتی ما نبودیم یکی قتل انجام داده اخه یه دست ادمیزاد شطع شده داخل یخچال بود..و یخچال به همین دلیل پر خون بود!
مرلین پیش من نشسته بود.ارسلان هم همونجوری زل زده بود به یخچال.....
دیدگاه ها (۰)

#کتاب_دردسر_ساز#پارت_8پلیسا اومدن.سوال جواب میکردن،هیچکدوم ا...

#کتاب_دردسر_ساز #پارت_9گوشمو چسبوندم به در صدار گریه میومد.....

#پارت_6#کتاب_دردسر_ساز- احمق کیلیدا تو کیف بود+ وای حالا چیک...

#پارت_5#کتاب_دردسر_سازنوشته بود:( اگر همه جا تاریک شد و اشیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط