گفت عاشق میشومرفت و حقایق را شکست

گفت عاشق میشوم,رفت و حقایق را شکست.
مست مستم بود اما باز,جامم را شکست.

لحظه ای بر تار مویش شاعری کردم ولی
برف و بوران از غضب بارید و زلفش را شکست.

گفت یوسف میشوم,اینبار عاشق میشوم.
تاکه آن درها برویم باز شد در را شکست.

رفت و رفتم,ماند و ماندم عاقبت پایم شکست.
تازگیها قاب آن عکس قدیمی هم شکست.

با نگاهی آمدی افسونگر قلبم شدی.
آن دو پلک بسته ات اینبار قلبم را شکست.
دیدگاه ها (۲)

‍ باز امشب کوچه را آیینه بندان می کنمجمع عشاق محل در خانه مه...

بگذار من هم بگذرم از آسمان چشم توشاید ببینم باز هم رنگین کما...

ارﺯﻭﯾﻢﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ . . .ﺍﻣﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺭﻭ ﺍﺭﺯﻭﯼ ﺗ...

تاول زده بود پاهای خیال اش ذهنی که باران غم آب به آسیابش می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط