Part اخر

❤ Part اخر 🖤


چشمام مثل ابر بهاری شده بود..

که یک دفعه شروع به باریدن کردن، نمیتونستم جلوشونو بگیرم..

حرفای تلنبار شده توی دلم اونقد زیاد شده بود که..
شاید این اشکا سنگینیه همون حرفا بود..

دیگه خبری از اون مَنِه همیشه خندون و شوخ طبع نبود
نمیتونستم خودمو بشناسم آخه اون دختر ضعیفه دپرس من نبودم
چیشد که این بلاها سرِ اون مَنه قوی امد و اینقد ضعیف شد..

...نمیدونم!

شاید اون همه اتفاق کوچیک ذره ذره واسم یه زخم دل بزرگ شده بود

اتفاق!

اتفاقایی که گفتنش شاید راحت بود و ب نظر مسخره میرسید ولی..

همون اتفاقای مسخره دست به دست هم داده بودن و اون مَنه قوی و تبدیل به یه مَنه ضعیف کرده بودن..
که دیگه نه انگیزه ای برای ادامه زندگی داشت نه توانی.
(:💔✨
دیدگاه ها (۰)

❤❤❤❤❤❤

بچه ها این دوستمون رو فالو کنید سه بک میده اینم ایدیشه👈 hani...

🖤 Part 3 ❤بس که گریه کرده بودم چشمام مثل کاسه خون شده بود.. ...

❤ Part 2 🖤ولی وقتی که داشت میرفت تمام سلول های بدنم درد میکر...

چندپارتی تهیونگ * پارت 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط