اکسوفآنپآرت سوم طنز اکسویی

اکسـوفآن_پآرت سوم ❤ طنز اکسـویی❤
ــــــ ـــــ ـــــــــــ ـــــ
کریس:بکهیون برای اولین بار داخل اتوبان رانندگی میکنه...

لی بهش زنگ میزنه : خیلی مواظب باش همین الان رادیو اعلام کرد که یه نفر تو اتوبان بر خلاف مسیر داره رانندگی میکنه .
😄 😄

بکی جواب داد : یه نفر؟
این احمقا هزار نفرن😂 😂 😂 😂 😂
ــــ ــــــ ـــــــ ـــــــ
دی او:
امتحانات اینجوره که:












مثل خر میخونی
مثل گاو غذا میخوری
مثل جغد تا صبح بیداری
بعد سر جلسه اندازه گوسفند هم حالیت نیست
آخرشم مثل بز میای بیرون😂 😂 😂
ــــ ــــــ ــــــ ـــــــ
کریس با سوهو دعواش میشه از خونه میزنه بیرون....😖
بعد یکساعت تلفن میزنه به سوهو....📲 💑

سوهو: بله؟...چته؟🙄 😠


کریس:...می دونی الان کجام..؟؟☺ ️

سوهو:...کجا ول میگردی...خبر مرگت.😑 😒

کریس :طلا فروشیه تو خیابون سئول یادته که از یه جفت دستبند 👸 🏼 👑 خوشت اومده بود..؟؟؟

سوهو:آره عزیزم🌹 ..آره عشقم❤ ️ ....آره زندگیم👄 ...یادمه..




شوهر :دوتا مغازه اینورترش دارم قلیون می کشم
ــــــ ـــــــ ـــــــ ـــــــ ـــــــ
تائو:

خدا دو گوش داد یه زبون که یکی بگی دوتا بشنوی









البته برای مواقع ضروری 2تا دست و 2تا پا هم داده که اگه طرف خفه نشد انقد بزنی تا جونش در بیاد … والا !!!
به نعمت های خدا توجه داشته باشید دیگه !😝 😑 😋
ــــ ـــــ ـــــــ
کریس درحین قنوت ، دختری💃 از جلوش ردمیشه




کریس میگه : ربنا قشنگنا ، شلوارشم چه تنگنا ، کمرشم باریکنا ، اندامشم فابریکنا ، ربنا نصیبنا ، عجب چیز عجیبنا ، اگر شود نصیبنا ، اوووووووووووف الله اکبر 😂 😂
ـــــ ـــــ ــــــ ـــــ
از سهون را پرسیدند:




پلنگ را با مگس تفاوت در چیست؟!؟
سهون همی گفت:

مگس را چو رینی💩 ، بینی...!






و پلنگ را چو بینی برینی💩 ...!!! 😂 😂
ــــ ـــــ ـــــ ــــــ
بکی:
چانی داشته نماز میخونده ...






یه هو یه پرنده با شدت میخوره تو پنجره


چانی میگه :



خدایا من دارم باهات حرف میزنم

تو داری Angry Birds بازی میکنی ؟؟؟😆 😆 😆 😆 😂
ـــــ ــــــ ــــــ
کریس:

‏‏فکر کن دخترا برن جبهه:

نیلوفر اون پسره رو بکش.
نه خشگله گناه داره!☺ ️


سارا اون خشاب ها رو پر کن.
وایستا لاکم خشک شه!😐


نازنین پس چرا شلیک نمیکنی؟
بذار موهامو ببندم!😒


مریم فردا میریم خط مقدم،
ای وای من چی بپوشم...!!!🤔
ــــ ــــ ـــــ
چن:چند وقت پیش با بچه ها یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخونه هی سرفه میکنه و نفس بالا نمیاد داد میزنه"فاضلاب,فاضلاب,فاضلاب"😖 😖 ما همه نگاهمون رفت سمت دستشویی و حموم گفتیم حتما فاضلابش زد بالا خواستیم در ریم سمت ما نیاد😮 😮 😮 که یهو دیدیم شوهرش براش آب ریخت گفت بخور عزیزم!😐




نگو طرف داشت شوهرشو که اسمش"فاضل"بود صدا میزد که براش آب بریزه.بدبخت غذا تو گلوش گیر کرده بود!😅 😅 😅 😅
ـــــ ـــــ ــــــ ــــــ
یه دانشمند و سهون تو یه کشتی کنار هم نشسته بودن.
دانشمنده میگه :تو با این همه سنی که داری بیولوژی و اکولوژی و جیولوژی و پرتولوژی و سیاژولوژی بلدی؟



سهون میگه :نه...
دانشمنده یه نیشخند میزنه و میگه: نصف عمرت بر باد است و به مسیر ادامه میدن که یهو طوفان میگیره...


سهون :داداش ت
دیدگاه ها (۱)

اکسـوفآن_پآرت چهارم❤ طنز اکسـویی❤ طݩــز إڪســؤچآݩــــهؤݩچا...

اکسـوفآن_پآرت پنچم❤ طنز اکسـویی❤ ــــــ ـــــ ـــــــــــ ـ...

اکسـوفآن_پآرت دوم❤ چـت اکسـویی❤ چت اکسو:Suho add krisSuho a...

اکسـوفآن_پآرت اول💕 🌍 ❤ طنز اکسویی❤ ــــــ ـــــ ــــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط