شب تن پوشی ست از خیال تو

شب تن پوشی ست از خیال تو
آن جا که یادت قرار از
پهنه ی خواب هایم می رباید
و لبریز از لمس تماشایت
شعرهایم به سمت
ِآغوشت سُر می خورند
در پشت پرچین سکوت بر دلتنگی هایِ
تلنبار شده ام تکیه می کنم
و به‌ بلندای نبودنت
دوست داشتنت را فریاد می زنم
باز شب می رسد و من گم می شوم
در آشوبگری خیالت میان شعر
و در خلسه ی آغوشت چشم بر تمامِ
شب های نبودنت می بندم ....




دیدگاه ها (۴)

گاهي تمامِ دار و ندارت ميشود مرور خاطراتخواندن پيغامهاي خاك ...

در #طالع من نیست ڪه نزدیڪ #تــو باشم...

گیسوانت ریخته نظم خیابان را بهمآمدی گردش کنی یاکودتای مخملی

پیامبریش مبارڪـــ چَشمانِ پر از معجزھ اٺ ࢪا میگویم ❥‌‌‌‌‌‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط