تک پارتی از کاگیاما

به قفسه های کتاب نگاه میکردی و دنبال کتاب مورد علاقه ات می گشتی
بلاخره پیداش کردی ولی دستت بهش نمی رسید
روی پنجه پات وایسادی ولی بازم دستت به کتاب نمی رسید دیدی یه دست از بالا سرت کتابی که میخواستی رو برداشت و جلوی صورتت گرفت و با یه صدایی که خیلی برات آشنا بود گفت:این کتاب رو میخواستی؟
کتاب رو ازش گرفتی و گفتی:آره،ممنون
برگشتی تا کسی که پشت سرت بود رو ببینی
و با کمال تعجب اون پاسور نابغه کاراسونو کاگیاما توبیو بود
کاگیاما:صدات و قیافه ات برام آشناس
تو گفتی:احتمالا یکی از طرفدار هات که همیشه مسابقه هات رو میبینه و تشویقت میکنه رو یادت نیست
کاگیاما:آره درسته،تو همون دختری هستی که همیشه من رو تشویق میکنه،از نزدیک خوشگل تری
تو سرخ شدی و گفتی:م..م..ممنون
کاگیاما دستاش رو گذاشت کنار بازو هات تا فرار نکنی
کاگیاما صورتش رو نزدیک صورتت کرد
نفس هاش رو حس میکردی
لب هات فقط ۱ سانتی متر از هم فاصله داشت
کاگیاما:اسمت چیه؟
با سرخی و لکنت گفتی:ا/ت
کاگیاما:خب ا/ت تو دوست پسر داری؟
تو گفتی:نه
کاگیاما خیلی آروم لب هات رو بوسید:ولی حالا داری
و بعد توی یه کاغذ شماره اش رو نوشت و داد بهت
کاگیاما:بهم زنگ بزن جوجه
و بعد رفت




چطور شده؟؟؟؟؟
خوبه؟؟؟