احساس او
#فیک_استری_کیدز
𝐏𝟐𝟎
دکتر:عمل موفق بود
من:هوفففففففف
منتظر بودم بابام بیدار شه و به هوش بیاد
وقتی بهوش اومد
بابا:دخترم(بی حال)
من:جانم
بابا:چقد منتظر موندی(خیلی بیحال)
من:مهم نی
بابا:چر مهمه(خیلی خیلی بیحال)
من:شما حالت خوبه
بابا:سوال منو جواب بده(خیلی خیلی خیلی بیحال)
من:حدود دوساعت
بابا:دخترم من حاضر نیستم انقد واسم زحمت بکشی(خیلی خیلی خیلی بیحال تر)
من:مشکلی نیست دیگه هم لازم نی حرف بزنی استراحت کن
بابا:باشه(خیلی خیلی خیلی بیحال تر تر)
(میدونم خیلی خیلی خیلی بیحال تر تر خیلی لوس و رومخه ولی میخوام یکمم اعصابتونو خورد کنم بی دلیل لاوامƪ(˘⌣˘)ʃ )
پرش زمانی=3 ساعت بعد
«عصر»
بابام بیدار بود
پرستار:پدرتون مرخصه با ویلچر میتونین ببریدش خونه
من با تاکسی رفتم و پدرم در اومد.
مامان:سلام دختذم ببین کی اینجاس بابات مرخص شد؟
من:بله
راشل:بابا حالتون خوبه؟
بابا:مرصی خیلی بهترم
مامان:برو باباتو بخابون رو تخت
منم اینکارو کردم.بابامو به زور گذاشتم رو تخت
بابام وزنش ده برابر منه و هر دفه کمرم ب چوخ میره . واقعا الان بقیه کجان فلیکس فقط بلده اذیتم کنه.
اه بازم اون لحظه دستمو رو پیشونیم گذاشتم. اون لحظه هر بار بیشتر از قبل عصبیم می کنه.
رفتم طبقه پایین و گوشی بابامو براش بردم
من:بابا من گوشیرو میزارم کنارت جوری ک بتونی با صورتت بم زنگ بزنی(چون بابام گردن ب پایین فلج بود)
دکتر گفته بود که بخاطر عمل نخاع حرکت دستای بابام برمی گرده چون همین الانش قلب و شش هاش و اعضای داخلی بدنش کار میکنن گف ک فلج بودنش کامل از گردن نی پس احتمال اینکه بتونه دوباره حرکت کنه و حتی مث قبل راه بره بالاس...
ادامه دارد...
بچه ها حمایت هاتون خیلی کمه پس اگه واقعا فیکو خوندید و منتظر ادامش هستید کامنت بزارید(نگید ادامش یا چیزایی شبیه این)
نظرتون رو بگید دوس دارید فیک چجوری تموم شه؟ نکته های مثبت فیک یا اینجور چیزا
𝐏𝟐𝟎
دکتر:عمل موفق بود
من:هوفففففففف
منتظر بودم بابام بیدار شه و به هوش بیاد
وقتی بهوش اومد
بابا:دخترم(بی حال)
من:جانم
بابا:چقد منتظر موندی(خیلی بیحال)
من:مهم نی
بابا:چر مهمه(خیلی خیلی بیحال)
من:شما حالت خوبه
بابا:سوال منو جواب بده(خیلی خیلی خیلی بیحال)
من:حدود دوساعت
بابا:دخترم من حاضر نیستم انقد واسم زحمت بکشی(خیلی خیلی خیلی بیحال تر)
من:مشکلی نیست دیگه هم لازم نی حرف بزنی استراحت کن
بابا:باشه(خیلی خیلی خیلی بیحال تر تر)
(میدونم خیلی خیلی خیلی بیحال تر تر خیلی لوس و رومخه ولی میخوام یکمم اعصابتونو خورد کنم بی دلیل لاوامƪ(˘⌣˘)ʃ )
پرش زمانی=3 ساعت بعد
«عصر»
بابام بیدار بود
پرستار:پدرتون مرخصه با ویلچر میتونین ببریدش خونه
من با تاکسی رفتم و پدرم در اومد.
مامان:سلام دختذم ببین کی اینجاس بابات مرخص شد؟
من:بله
راشل:بابا حالتون خوبه؟
بابا:مرصی خیلی بهترم
مامان:برو باباتو بخابون رو تخت
منم اینکارو کردم.بابامو به زور گذاشتم رو تخت
بابام وزنش ده برابر منه و هر دفه کمرم ب چوخ میره . واقعا الان بقیه کجان فلیکس فقط بلده اذیتم کنه.
اه بازم اون لحظه دستمو رو پیشونیم گذاشتم. اون لحظه هر بار بیشتر از قبل عصبیم می کنه.
رفتم طبقه پایین و گوشی بابامو براش بردم
من:بابا من گوشیرو میزارم کنارت جوری ک بتونی با صورتت بم زنگ بزنی(چون بابام گردن ب پایین فلج بود)
دکتر گفته بود که بخاطر عمل نخاع حرکت دستای بابام برمی گرده چون همین الانش قلب و شش هاش و اعضای داخلی بدنش کار میکنن گف ک فلج بودنش کامل از گردن نی پس احتمال اینکه بتونه دوباره حرکت کنه و حتی مث قبل راه بره بالاس...
ادامه دارد...
بچه ها حمایت هاتون خیلی کمه پس اگه واقعا فیکو خوندید و منتظر ادامش هستید کامنت بزارید(نگید ادامش یا چیزایی شبیه این)
نظرتون رو بگید دوس دارید فیک چجوری تموم شه؟ نکته های مثبت فیک یا اینجور چیزا
- ۵.۲k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط