تو مال منی
پارت ۵۷
که یهو یونا گفت
یونا : دیدی مامان دختره هرzه چه رویی پیدا کرده
سوجین : اره دیدم باید دمش رو بچینم حالا وایسا و نگاه کن ( پوزخند )
یونا : چی کار میخوای بکنی
سوجین : وقتی درباره زندگیش بفهمه خیلی بد نمیشه ( با همون پوزخند روی لبش صحبت میکنه)
یونا : نه مامان ندیدی بابا بزرگ چی گفت
سوجین : ولش کن اون مرد پیر کوفتی مهم نیس چی گفته
یونا : اگر نقشش بهم بریزه همراه با ا.ت ماهم میریم زیر خاک
(سوجین دستش رو گذاشت روی دهن یونا
سوجین : قبل اینکه من کاری بکنم تو با حرفات همه چیز رو خراب میکنی بیا بریم بدو
ویو بعداز ظهر
ویو کوک
سر کارم بودم که تلفن زنگ خورد جواب دادم که طبق معمول بابا بزرگ بود
ب.ب : جونگ کوک کارت تا کجا پیش رفته
کوک : نمیدونم شاید آخرشه شاید اولشه نمیدونم
ب.ب : یعنی چی نمیدونی امروز میدونی چه اتفاقی افتاد ( عصبی و کمی بلند )
کوک : ( تلفن رو از گوشش فاصله داد بخاطر داد بابا بزرگ ) نه بابا بزرگ نمیدونم
ب.ب : امروز دوباره یه نفر اومده بود که میگفت پسره منه
کوک : خب پسرت کنارته اونا الکی دارن میگن همین
ب.ب: ..........
کوک : چییییییییییی
ب.ب : اره همین که شنوفتی
ا.ت : ا.ت میدونه
ب.ب : نه
کوک : چرا ازش پنهون کردی
ب.ب : مگه نقشه یادت رفته لازمه دوباره تکرارش کنم
کوک : نه یادمه قشنگ یادمه
ب.ب : خوبه یه فکری به حالش بکن خدافظ
کوک : خد....
( تلفن رو قطع کرد )
کوک رفته بود تو شک
کوک : چرا واقعا عذاب وجدان گرفتم که دارم این کارو میکنم چرا آخه ( کمی ناراحت )
کوک : مغزم میگه برو انجام بده قلبم میگه نه نرو بعضی وقت ها مغزم هم مثل قلبم کار میکنه لعنتی ( دستش رو زد به لیوان کناری میزش و برید )
کوک : شانس فاkی ما هم که در هر شرایط مارو همراهی میکنه
( کوک به خدمتکار گفت تهیونگ رو صدا بزنن تا باهاش حرف بزنه )
چند دقیقه بعد
تهیونگ : با من کار داشتی عقاب
کوک : اره بیا بشین من رو هم عقاب صدا نزن جای ا.ت رو تو همیشه برام پر میکنی
تهیونگ : آخه همیشه تنهایی خیلی هم غر غر میکنی یه ملت ازت میترسن بازم بگم
کوک : ( کوک همین جوری وایساد و نگاش کرد ) کلاس خصوصی پیش ا.ت رفتی
تهیونگ : عه جکم که میگی ا.ت از اینجا به بعدش رو بهم یاد نداد (خنده )
کوک : گمشو بیا بشین ( خنده)
( گفته بودم کوک با تهیونگ یه جور دیگه هست)
تهیونگ : کوک دستت داره خون میاد چی شده
کوک : هیچی
تهیونگ به لیوان شکسته یه نگاه انداخت بعد گفت
تهیونگ : دوباره عصبانی شدی
کوک : به کار من کار نداشته باش( کمی سرد )
تهیونگ : اگر تو بخوای سردباشی من بد ترم حالا هم بشین میرم جعبه کمک های اولیه رو بیارم اون موقع برام تعریف کن
تهیونگ رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و دست کوک رو بست کوک هم همه قضیه رو گفت
که یهو .....
که یهو یونا گفت
یونا : دیدی مامان دختره هرzه چه رویی پیدا کرده
سوجین : اره دیدم باید دمش رو بچینم حالا وایسا و نگاه کن ( پوزخند )
یونا : چی کار میخوای بکنی
سوجین : وقتی درباره زندگیش بفهمه خیلی بد نمیشه ( با همون پوزخند روی لبش صحبت میکنه)
یونا : نه مامان ندیدی بابا بزرگ چی گفت
سوجین : ولش کن اون مرد پیر کوفتی مهم نیس چی گفته
یونا : اگر نقشش بهم بریزه همراه با ا.ت ماهم میریم زیر خاک
(سوجین دستش رو گذاشت روی دهن یونا
سوجین : قبل اینکه من کاری بکنم تو با حرفات همه چیز رو خراب میکنی بیا بریم بدو
ویو بعداز ظهر
ویو کوک
سر کارم بودم که تلفن زنگ خورد جواب دادم که طبق معمول بابا بزرگ بود
ب.ب : جونگ کوک کارت تا کجا پیش رفته
کوک : نمیدونم شاید آخرشه شاید اولشه نمیدونم
ب.ب : یعنی چی نمیدونی امروز میدونی چه اتفاقی افتاد ( عصبی و کمی بلند )
کوک : ( تلفن رو از گوشش فاصله داد بخاطر داد بابا بزرگ ) نه بابا بزرگ نمیدونم
ب.ب : امروز دوباره یه نفر اومده بود که میگفت پسره منه
کوک : خب پسرت کنارته اونا الکی دارن میگن همین
ب.ب: ..........
کوک : چییییییییییی
ب.ب : اره همین که شنوفتی
ا.ت : ا.ت میدونه
ب.ب : نه
کوک : چرا ازش پنهون کردی
ب.ب : مگه نقشه یادت رفته لازمه دوباره تکرارش کنم
کوک : نه یادمه قشنگ یادمه
ب.ب : خوبه یه فکری به حالش بکن خدافظ
کوک : خد....
( تلفن رو قطع کرد )
کوک رفته بود تو شک
کوک : چرا واقعا عذاب وجدان گرفتم که دارم این کارو میکنم چرا آخه ( کمی ناراحت )
کوک : مغزم میگه برو انجام بده قلبم میگه نه نرو بعضی وقت ها مغزم هم مثل قلبم کار میکنه لعنتی ( دستش رو زد به لیوان کناری میزش و برید )
کوک : شانس فاkی ما هم که در هر شرایط مارو همراهی میکنه
( کوک به خدمتکار گفت تهیونگ رو صدا بزنن تا باهاش حرف بزنه )
چند دقیقه بعد
تهیونگ : با من کار داشتی عقاب
کوک : اره بیا بشین من رو هم عقاب صدا نزن جای ا.ت رو تو همیشه برام پر میکنی
تهیونگ : آخه همیشه تنهایی خیلی هم غر غر میکنی یه ملت ازت میترسن بازم بگم
کوک : ( کوک همین جوری وایساد و نگاش کرد ) کلاس خصوصی پیش ا.ت رفتی
تهیونگ : عه جکم که میگی ا.ت از اینجا به بعدش رو بهم یاد نداد (خنده )
کوک : گمشو بیا بشین ( خنده)
( گفته بودم کوک با تهیونگ یه جور دیگه هست)
تهیونگ : کوک دستت داره خون میاد چی شده
کوک : هیچی
تهیونگ به لیوان شکسته یه نگاه انداخت بعد گفت
تهیونگ : دوباره عصبانی شدی
کوک : به کار من کار نداشته باش( کمی سرد )
تهیونگ : اگر تو بخوای سردباشی من بد ترم حالا هم بشین میرم جعبه کمک های اولیه رو بیارم اون موقع برام تعریف کن
تهیونگ رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و دست کوک رو بست کوک هم همه قضیه رو گفت
که یهو .....
- ۲۴.۴k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط