خیال تو

خیال تو2
-صبح روز بعد
با صدای آروم و دلنشین تهیونگ بیدار شدی
تهیونگ:آت صبحونه درست کردم قشنگم
آت:(خمیازه)
تهیونگ تک خنده ای زدو از رو تخت بلندت کرد و بردن سمت دشویی تا صورتتو بشوری
تهیونگ:صورتت رو بشور و بیا
صورتت رو شستی و رفتی سر میز صبحونه خوردی
ته:من دیگه باید برم شب زود میام عزیزم
آت:اوم باش
ته پیشونیت بوسید و رفت شب ساعت نه برگشت سر قولش بود خیلی زود برگشته بود چند روز همین طور زود میومد و رابطه تون عالی بود. ی روز که از سرکار برگشت مودش کلا باهات عوض شده بود نه بوسه بعد از کارش نه قوربون صدقه رفتنش و نه هیچ چیز دیگه آروم رفتی کنار مبل تک نفره ای که روش نشسته بود با ذوق گفتی
ات:شام چی دوست داریی؟؟
تهیونگ:هیچی سیرم.
کاملا متوجه سرد شدنش شده بودی ولی با این حال ادامه دادی
آت:مگه میشه؟ هیچی نخوردی چجوریی سیری هاا
ته:گفتم سیرم تمومش کن
-رفت تو اتاقش
بیو ات
ی یعنی چ چی؟ چرا اینجوری می‌کنه.. چ چرا اینقد بد شده با من
نویسنده
آت بقض کرده بود ی شام سریع درست کرد و رفت تو اتاق مشترکشون با ته و با صدایی لرزون لب زد
آت:ت ته نمیای یکم غذا بخور..
حرفت تموم نشده بود که با لحنی خشن و صدای بلند گفت
ته:گفتم نمی‌خوام آت. برو بیرون تمومش کن(داد)
آت:ت ته چرا اینجوری می‌کنی(گریه)
دیگه نتونستی اشکاتو کنترل کنی و خود به خود ریختن
دستی تو موهاش کشید و اه بلندی کردو با لحنی کوفته گفت
ته:چرا بس نمیکنی؟ حوصله ندارم آت
از اتاق رفتی بیرون و درون بستی هیچی نمی‌دونستی که چرا اینجوریه. دیگه میلی به غذا نداشتی غذارو گزاشتی تو یخچال و رو مبل با چشای پر از اشک دراز کشیدی
ساعت سه صبح بود که از خواب بیدار شدی صداهایی از تو آشپز خونه میومد ته بود که داشت آب میخورد داشتی نگاش میکردی که لیوانشو گزاشت رو اپن و بی توجه بهت رفت تو اتاق صبح شد از دیشب اصلا حتی نتونستی پلکات رو روهم بزاری ته از اتاقش اومد بیرون و داشت می‌رفت سرکار که رفتی و دستشو گرفتی
-ته نگا آت خیلی بد
آت:ت ته چرا چرا اینجوری شدی(گریه)
ته دستتو پس زد و لب زد
ته:شما بهتره بری با همون دوست پسرت(دااد)
از حرفش خیلی شوکه شده بودی همین طور اولین باری بود که سرت داد میزد
آت:چ چی داری میگی؟؟؟(داد گریه)
ته:چیمیگم؟؟
داشتی گریه میکردی که گوشیشو از کیفش در آورد و رفت تو ی چیزی و گوشیو روبه روت قرار داد
بیو آت
ا او اون اون
آت:تهیونگ(گریه هق هق)
بیو نویسنده
اون عکس. اون صحنه. اون.. بدترین حسی بود که تاحالا تجربه کاردی اون ادیت باعث شده بود تنها تکه گاهت بهت شک کنه کسی که همیشه هواتو داشت باهات سرد شه اون عکس..
دیدگاه ها (۲)

سناریو وقتی میری تو بغلش از اون کرما میریزی..جین:نشونت میدمم...

خیال تو۳اون عکس.. با چشمای خیس نگاهی بهش انداختی راهشو کج کر...

دراز کشیده بودی که صدای در اومد توجه نکردی چون می‌دونستی کیه...

بامداد خانوادگی/۴کهبیو نویسندهیون سوک دیدشون و برگشت رفتسر م...

دوست پسر دمدمی مزاج

"سرنوشت " p,23...هوفف بالاخره ی نفس راحت از دست این دختر کشی...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط