الماس من

الماس من
پارت ۲۶

نقطه : اسم مستعار جونگکوک ویلیام هست گفته باشم که گیچ نشید


لیلی از ماشین پیاده شد و به سمت ویلا رفت هوای ویلا سنگین بود بوی خون همه جا را پر کرده بود. سکوتی خفه کننده روی حیاط افتاده بود، سکوتی که هر لحظه بیشتر شبیه هشدار مرگ به گوش میرسید. لیلی با چشمهای گشاد شده از وحشت به پیکر بیجان محافظها نگاه میکرد خون روی کف سنگی حیاط پخش شده بود و لکه های سرخ مثل نقشی شیطانی روی سفیدِ سرد زمین دیده میشد. لیلی با صدایی لرزان گفت: . «نه... نه... این واقعی نیست... ... بگو که این یه کابوسه...» جونگکوک در سکوت قدم برداشت تیز و آرام، نگاهش روی اطراف ویلا می.لغزید دستش روی اسلحه اش بود و فکش از شدت فشار لرزید. «لیلی... نزدیک من بمون هر اتفاقی بیفته، نباید ازم جدا بشی. فهمیدی؟» اما ليلى حتی گوش نمیداد. صدای نفسش بریده شد وقتی چشمش به پیکر نیمه جان مادرش افتاد. «مامان!» جیغش در سکوت خفهی خانه پیچید و مثل خنجری قلب جونگکوک را شکافت
او خودش را به مبل رساند دستان لرزانش صورت رنگ پریده ی مادرش را گرفت. «مامان... چشماتو باز کن... توروخدا!» جونگکوک پشت سرش .ایستاد نگاه سرد و پرخشمش روی بدن بیهوش آیلی ثابت ماند. بعد خم شد دستش را روی گردنش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد «زنده ست... فقط بیهوشش کردن لیلی با نفس راحتی کوتاه اشک ریخت اما همان لحظه صدای خشمگین ویلیام در گوشش پیچید این کار دیویده رد خون همه جا هست اما پدرت... نیست.» لیلی نفسش بند آمد بهت زده به او نگاه کرد. «یعنی... بابا...» جونگکوک به سمت راهرو ،رفت با قدمهای بلند و بی وقفه. تمام اتاقها را یکی یکی ،گشت اما از الکساندر خبری نبود. لحظه ای بعد صدای شکستن چیزی از شدت عصبانیتش .آمد مشت ویلیام به دیوار خورد. «لعنتی!» لیلی ترسیده به سمتش دوید. - ويليام... خواهش میکنم.... بهم بگو چی شده...» ناگهان گوشی لیلی روی زمین لرزید صفحه روشن آن تاریکی اتاق را برید دستش لرزید وقتی نامی روی صفحه ظاهر شد. با صدای شکسته گفت: «این... این دیویده...» David Blackwood جونگکوک سریع گوشی را از دستش گرفت چشمهایش باریک شد و پیام را خواند.
دیدگاه ها (۰)

الماس من پارت ۲۷ویلیام سریع گوشی را از دستش ،گرفت چشمهایش با...

بچه ها سلام .. امشب بجور تاریکه برام .. و احساس ناراحتی میکن...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۲ فصل ۳ ) مبل دراز کشیدم. گوشیم روي م...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۱ فصل ۳ ) نيکول خيلي ناراحت و انگار پر...

الماس من پارت ۳۰ لیلی مشتهایش را گره کرد. » - اگه دیوید بفهم...

الماس من پارت ۱۳پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط