شبلی و نانوا

شبلی و نانوا
شبلی مرد عارفی بود که شاگردان زیادی داشت، وحتی مردم عامه هم مرید او بودند، وآوازه اش همه جا پیچیده بود، روزی شبلی به شهر دیگری میره، شبلی میره دم در نانوایی وچون لباس درستی نپوشیده بود نانوا بهش نان نداد، مردی که آنجا بود، شبلی را شناخت، به نانوا گفت: این مرد را میشناسی، گفت: نه، گفت: این شبلی بود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبال شبلی، که آقا من میخوام با شما باشم، شاگرد شما باشم، شبلی قبول نکرد، نانوا گفت: اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را شام میدهم، شبلی قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: یه سوال دارم، گفت بپرس، گفت دوزخ یعنی چه؟
شبلی جواب داد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا، یک نان به شبلی ندادی، ولی برای رضایت دل شبلی یک آبادی را شام دادی!
دیدگاه ها (۳)

ورود امام زمان ممنوع!!!شوخی نبودکه،شب عروسی بود!!همان شبی که...

حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی :اولین عملی که باعث خوب شدن کار ...

رســول خــدا- صلّی اللهُ علیه و آله- فــرمــودنــد:در بـهـشـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط