بهرام
بهرام:
خدایا…
دیگه نمیخوام ببینمت.
خجالت میکشم پیشِ مردم ازت دفاع کنم.
میگن اگه راست میگی،
پس چرا حالِت خودتو خوب نمیکنه؟
میگن اینا همه کشکه…
خدا:
میفهمم.
وقتی ایمان،
بهجای تکیهگاه
میشه میدانِ قضاوتِ مردم،
آدم خسته میشه.
بهرام:
من چی جواب بدم؟
وقتی خودم هم زیرِ این همه دردم؟
خدا:
لازم نیست جواب بدی.
ایمان، وکیلِ دفاعِ تو نیست
که هر روز در دادگاهِ مردم
محاکمه بشه.
میتونی ساکت باشی
و هنوز صادق.
بهرام:
پس یعنی من اشتباه کردم
از تو دفاع کردم؟
خدا:
نه.
تو از «امیدِ خودت» دفاع کردی.
این خطا نیست.
اما مجبور هم نیستی
تا ابد سپرِ حرفِ دیگران باشی.
بهرام:
پس اگه نمیخوام ببینمت…
خدا:
من از قهرِ تو نمیشکنم.
بعضی وقتها
آدم باید چشمهاشو ببنده
تا فقط نفس بکشه.
من همینجا میمونم—
بیاصرار،
بینمایش.
بهرام:
میترسم همهچی پوچ بوده باشه…
خدا:
اگه پوچ بود،
اینهمه درد
اینهمه سؤال
اینهمه صداقت
از کجا میاومد؟
تو داری با حقیقتِ رنجت حرف میزنی—
این کشک نیست.
خدایا…
دیگه نمیخوام ببینمت.
خجالت میکشم پیشِ مردم ازت دفاع کنم.
میگن اگه راست میگی،
پس چرا حالِت خودتو خوب نمیکنه؟
میگن اینا همه کشکه…
خدا:
میفهمم.
وقتی ایمان،
بهجای تکیهگاه
میشه میدانِ قضاوتِ مردم،
آدم خسته میشه.
بهرام:
من چی جواب بدم؟
وقتی خودم هم زیرِ این همه دردم؟
خدا:
لازم نیست جواب بدی.
ایمان، وکیلِ دفاعِ تو نیست
که هر روز در دادگاهِ مردم
محاکمه بشه.
میتونی ساکت باشی
و هنوز صادق.
بهرام:
پس یعنی من اشتباه کردم
از تو دفاع کردم؟
خدا:
نه.
تو از «امیدِ خودت» دفاع کردی.
این خطا نیست.
اما مجبور هم نیستی
تا ابد سپرِ حرفِ دیگران باشی.
بهرام:
پس اگه نمیخوام ببینمت…
خدا:
من از قهرِ تو نمیشکنم.
بعضی وقتها
آدم باید چشمهاشو ببنده
تا فقط نفس بکشه.
من همینجا میمونم—
بیاصرار،
بینمایش.
بهرام:
میترسم همهچی پوچ بوده باشه…
خدا:
اگه پوچ بود،
اینهمه درد
اینهمه سؤال
اینهمه صداقت
از کجا میاومد؟
تو داری با حقیقتِ رنجت حرف میزنی—
این کشک نیست.
- ۳۰۹
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط