رنگ های سرنوشت
پارت۷
ویو مینجی
بعد از حرفی که شوگا زد واقعا شوکه شده بودم
خاب توی این چند وقت که وقتمو با رز گذروندم واقعا بهش وابسته شدم
راجب شوگا هم باید بگم که خاب توی این چند باری که باهاش برخورد داشتم واقعا ازش خوشم اومده پس
مینجی:بله
شوگا از جاش بلند شد و مینجی رو بغل کرد
رز با دستای کوچولوش از خوشحالی دست میزد
(پرش به ۱۰ روزبعد)
ویو شوگا
با کلی استرس وارد سالن شدم
توی جایگاه داماد استادم
به مهمونا نگاه کردم همه داشتن با لبخند بهم نگاه میکردن
اعضا هم توی جایگاه مهمون های مخصوص نشسته بودن
مجری:عروس وارد میشود...
مینجی همینطور که دست رز رو گرفته بود به طرفشون رفتم
دستشونو گرفتم و باهم به جایگاه رفتیم
مجری:خاب خانم لی مینجی و اقای یونگی اماده هستید؟
مینجی،شوگا:بله
پدر روحانی:خانم لی مینجی حاضرید تا ابد در تمام مراحل زندگی در سختی ها بیماری ها همراه اقای مین باشید
مینجی:بله
پدر روحانی:اقای مین یونگی حاضرید تا ابد در تمام مراحل زندگی در سختی ها بیماری ها همراه خانم لی باشید
شوگا:بله
پدر روحانی:من شمارو زن شوهر اعلام میکنم
مهمونا:هورااااا
شوگا نزدیک شد و بوسه ای روی پیشونی مینجی گذاشت
بعد هم حلقه ها رو از روی میز برداشتن و دستشون کردن
این بود شروع زندگی مینجی و یونگی
کسی چه میدونه این زندگی قرار چجوری پیش بره؟
(پرش به ۷ سال بعد)
اههه امروز کمپانی خیلی شلوغ بود ..واقعا خسته شدم
فقط دلم میخواست زودتر برسم خونه و خودمو بندازم توی بغل رز و مینجی
ماشین رو پارک کردم و به طرف اسانسور رفتم
۷ ساله که با مینجی ازدواج کردم
رز الان ۷ سالشه ..اممم خاب ما بخاطر مشکلی که مینجی داشت دیگه نتونستیم بچه دار شیم
در اسانسور بسته شد دکمه طبقه ۱۰ رو فشار دادم
بعد از کمی تکون خوردن به طبقه ۱۰رسیدیم
به طرف در پلاک ۵۰ رفتم و کلید رو توی در انداختم و وارد شدم
چراغ ها خاموش بود
شوگا:ساعت دهه پس را خوابیدن ؟
با زدن برق خونه
صدای ترکیدن چیزی رو پشت سرم حس کردم
اون....
تا پارت بعدییی باییی💞
ولی این دفعه 👇
لایک ۱۷
کامنت۸
ویو مینجی
بعد از حرفی که شوگا زد واقعا شوکه شده بودم
خاب توی این چند وقت که وقتمو با رز گذروندم واقعا بهش وابسته شدم
راجب شوگا هم باید بگم که خاب توی این چند باری که باهاش برخورد داشتم واقعا ازش خوشم اومده پس
مینجی:بله
شوگا از جاش بلند شد و مینجی رو بغل کرد
رز با دستای کوچولوش از خوشحالی دست میزد
(پرش به ۱۰ روزبعد)
ویو شوگا
با کلی استرس وارد سالن شدم
توی جایگاه داماد استادم
به مهمونا نگاه کردم همه داشتن با لبخند بهم نگاه میکردن
اعضا هم توی جایگاه مهمون های مخصوص نشسته بودن
مجری:عروس وارد میشود...
مینجی همینطور که دست رز رو گرفته بود به طرفشون رفتم
دستشونو گرفتم و باهم به جایگاه رفتیم
مجری:خاب خانم لی مینجی و اقای یونگی اماده هستید؟
مینجی،شوگا:بله
پدر روحانی:خانم لی مینجی حاضرید تا ابد در تمام مراحل زندگی در سختی ها بیماری ها همراه اقای مین باشید
مینجی:بله
پدر روحانی:اقای مین یونگی حاضرید تا ابد در تمام مراحل زندگی در سختی ها بیماری ها همراه خانم لی باشید
شوگا:بله
پدر روحانی:من شمارو زن شوهر اعلام میکنم
مهمونا:هورااااا
شوگا نزدیک شد و بوسه ای روی پیشونی مینجی گذاشت
بعد هم حلقه ها رو از روی میز برداشتن و دستشون کردن
این بود شروع زندگی مینجی و یونگی
کسی چه میدونه این زندگی قرار چجوری پیش بره؟
(پرش به ۷ سال بعد)
اههه امروز کمپانی خیلی شلوغ بود ..واقعا خسته شدم
فقط دلم میخواست زودتر برسم خونه و خودمو بندازم توی بغل رز و مینجی
ماشین رو پارک کردم و به طرف اسانسور رفتم
۷ ساله که با مینجی ازدواج کردم
رز الان ۷ سالشه ..اممم خاب ما بخاطر مشکلی که مینجی داشت دیگه نتونستیم بچه دار شیم
در اسانسور بسته شد دکمه طبقه ۱۰ رو فشار دادم
بعد از کمی تکون خوردن به طبقه ۱۰رسیدیم
به طرف در پلاک ۵۰ رفتم و کلید رو توی در انداختم و وارد شدم
چراغ ها خاموش بود
شوگا:ساعت دهه پس را خوابیدن ؟
با زدن برق خونه
صدای ترکیدن چیزی رو پشت سرم حس کردم
اون....
تا پارت بعدییی باییی💞
ولی این دفعه 👇
لایک ۱۷
کامنت۸
- ۲.۱k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط