هفتآسمون
#هفت_آسمون♥️
#پارت_37❤️
دیانا💕
بعد آتلیه رفتیم به سمت بستنی فروشی
ارسلان رفت که بستنی قیفی بگیره
منم تو ماشین بودم که گوشیش زنگ خورد مامان من بود
Khale mona♥️
(خاله منا♥️)
_ الو سلام مامانی
+ سلام به روی ماهت دیانا چرا گوشیتو جواب نمیدی
_ گوشیم؟
یه نگاه به گوشیم انداختم دیدم سایلنت بوده و مامان 3 بار زنگم زده
_ مامان رو سایلنت بوده ببخشید کاری داشتی
+ نه عزیزم نگران شدم اتفاقی افتاده باشه خدایی نکرده
_ نه بابا چه اتفاقی
+ الان کجایید؟؟
_ ارسلان رفته بستنی بگیره
+ آتلیه رفتید؟
_ آره مامان انقد خوب بود از یه ژستش خیلی خوشم اومد خانه گفت......... همه چی رو برا مامان داشتم تعریف میکردم
که ارسلان اومد
داشتم برا مامان تعریف میکردم از ارسلان بستنی رو هم گرفتم
ارسلان= کیه؟
آروم گفتم مامانمه
بعد چند دقیقه قطع کردم
ارسلان= به گوشی من زنگ زده بود؟
_ آره آخه گوشی من رو سایلنت بود بخاطر همین به تو زنگ زد من برداشتم😅
+آها حالا بستنی تو بخور الان آب میشه من زود خوردم تموم شد لباسمم کثیف شد ارسلان لباش کثیف شد و چون داشت رانندگی میکرد بستنیش دیر تموم شد
داشت میخورد ازش گرفتم یه دستمال برداشتم و گوشه لبشو پاک کردم یه لبخند دندونی زد
منم آروم آروم بهش بستنی میدادم
شیطونیم گل کرده بود بستنی رو جلوش گرفتم میخاست بخوره کشیدم عقب دوباره و دوباره من فقط میخندیدم
و اونم میخندید رسیدیم اونجایی که اولین باری که رل زدیم اومدیم کنار همون رودخونه
پیاده شدیم رفتیم نشستیم رو علفا
ارسلان چهارزانو زده بود من رو پاش خوابیدم
+ دیانا
_جونم
+ خیلی دوست دارم دارم خییییییلی(با داد)
_ من بیشترررررر(با داد)
هیچکس اونجا نبود اونجا یه جای سرسبز و خیلی قشنگ بود نور داشت و خیلی قشنگ بود هوای خوب و رمانتیکی
بود و با صدای پرنده ها کامل شد
که یهو ارسلان گفت
+ دیا اونجا رو جغد
سریع برگشتم دیدم آره جغده
_ اوخییییییی جغددددددد خدااااا چقد نازهههههههه قربونش برم
+ اصلا من چصم
_ چرا عشقم
+ قربون من نمیری قربون جغد میری
_ من همیشه به قربونت
+ خدا نکنه
_ الان دیگه چص نیستی
+ به شرط آشتی
_ چه شرطی
یه نگاه به لبم کرد که منظورش رو فهمیدم سرمو کج کردم به نشانه باش
که نزدیکم شد و لباشو کذاشت رو لبام واقعا حس خوبی بود هیچ وقت نمیخوام از دسش بدم من واقعا ارسلان و دوست دارم نه نه من دوسش ندارم عاشقشممممم به خودم اینچیزها رو میگفتم که یهو.........
ادامه دارد........
اصکی=اتحاد😉
#پارت_37❤️
دیانا💕
بعد آتلیه رفتیم به سمت بستنی فروشی
ارسلان رفت که بستنی قیفی بگیره
منم تو ماشین بودم که گوشیش زنگ خورد مامان من بود
Khale mona♥️
(خاله منا♥️)
_ الو سلام مامانی
+ سلام به روی ماهت دیانا چرا گوشیتو جواب نمیدی
_ گوشیم؟
یه نگاه به گوشیم انداختم دیدم سایلنت بوده و مامان 3 بار زنگم زده
_ مامان رو سایلنت بوده ببخشید کاری داشتی
+ نه عزیزم نگران شدم اتفاقی افتاده باشه خدایی نکرده
_ نه بابا چه اتفاقی
+ الان کجایید؟؟
_ ارسلان رفته بستنی بگیره
+ آتلیه رفتید؟
_ آره مامان انقد خوب بود از یه ژستش خیلی خوشم اومد خانه گفت......... همه چی رو برا مامان داشتم تعریف میکردم
که ارسلان اومد
داشتم برا مامان تعریف میکردم از ارسلان بستنی رو هم گرفتم
ارسلان= کیه؟
آروم گفتم مامانمه
بعد چند دقیقه قطع کردم
ارسلان= به گوشی من زنگ زده بود؟
_ آره آخه گوشی من رو سایلنت بود بخاطر همین به تو زنگ زد من برداشتم😅
+آها حالا بستنی تو بخور الان آب میشه من زود خوردم تموم شد لباسمم کثیف شد ارسلان لباش کثیف شد و چون داشت رانندگی میکرد بستنیش دیر تموم شد
داشت میخورد ازش گرفتم یه دستمال برداشتم و گوشه لبشو پاک کردم یه لبخند دندونی زد
منم آروم آروم بهش بستنی میدادم
شیطونیم گل کرده بود بستنی رو جلوش گرفتم میخاست بخوره کشیدم عقب دوباره و دوباره من فقط میخندیدم
و اونم میخندید رسیدیم اونجایی که اولین باری که رل زدیم اومدیم کنار همون رودخونه
پیاده شدیم رفتیم نشستیم رو علفا
ارسلان چهارزانو زده بود من رو پاش خوابیدم
+ دیانا
_جونم
+ خیلی دوست دارم دارم خییییییلی(با داد)
_ من بیشترررررر(با داد)
هیچکس اونجا نبود اونجا یه جای سرسبز و خیلی قشنگ بود نور داشت و خیلی قشنگ بود هوای خوب و رمانتیکی
بود و با صدای پرنده ها کامل شد
که یهو ارسلان گفت
+ دیا اونجا رو جغد
سریع برگشتم دیدم آره جغده
_ اوخییییییی جغددددددد خدااااا چقد نازهههههههه قربونش برم
+ اصلا من چصم
_ چرا عشقم
+ قربون من نمیری قربون جغد میری
_ من همیشه به قربونت
+ خدا نکنه
_ الان دیگه چص نیستی
+ به شرط آشتی
_ چه شرطی
یه نگاه به لبم کرد که منظورش رو فهمیدم سرمو کج کردم به نشانه باش
که نزدیکم شد و لباشو کذاشت رو لبام واقعا حس خوبی بود هیچ وقت نمیخوام از دسش بدم من واقعا ارسلان و دوست دارم نه نه من دوسش ندارم عاشقشممممم به خودم اینچیزها رو میگفتم که یهو.........
ادامه دارد........
اصکی=اتحاد😉
- ۱۶.۸k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط