من بودم و او بود و شبی خاطرهانگیز
من بودم و او بود و شبی خاطرهانگیز
نزدیکتر از سایه به هم بر سر یک میز
من خیره به او بودم و او محو تماشا
من تشنهی او بودم و او رامِ منِ هیز
بوسید مرا آن شبِ بارانیِ زیبا
بوسیدَمَش آن نیمهشبِ نیمهی پاییز
خندیدم و خندید و بغل کرد مرا باز
هی بوسه و هی بوسه و تا صبح گلاویز
بهبه چه شبی بود، شبِ عاشق و معشوق
برخوردِ تَن و دست و لبِ لعلِ شکرریز
ما مست و زمین مست و زمان مست و هوا مست
من راضی و او راضی و انگار خدا نیز!
او رفت و... ولی نه! همهی قصه همین بود
من بودم و او بود و شبی خاطرهانگیزشبتون ارووم 🌹 🌹 🌹 ✋ ✋
نزدیکتر از سایه به هم بر سر یک میز
من خیره به او بودم و او محو تماشا
من تشنهی او بودم و او رامِ منِ هیز
بوسید مرا آن شبِ بارانیِ زیبا
بوسیدَمَش آن نیمهشبِ نیمهی پاییز
خندیدم و خندید و بغل کرد مرا باز
هی بوسه و هی بوسه و تا صبح گلاویز
بهبه چه شبی بود، شبِ عاشق و معشوق
برخوردِ تَن و دست و لبِ لعلِ شکرریز
ما مست و زمین مست و زمان مست و هوا مست
من راضی و او راضی و انگار خدا نیز!
او رفت و... ولی نه! همهی قصه همین بود
من بودم و او بود و شبی خاطرهانگیزشبتون ارووم 🌹 🌹 🌹 ✋ ✋
- ۱.۷k
- ۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط