رمان یک عاشقانه بی صدا پارت

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۵
.
.

از ماشین اومدم بیرون ، نشستم و تکیه دادم به در ماشین
یهو بارون اومد
همیشه همینطوری میشد ، هروقت ناراحت بودم و گریه میکردم بارون می‌بارید ، یه پنج دقیقه ای همینجوری بارون میومد و منم سرمو برده بودم رو به آسمون .. اشکام با بارون قاطی شده بودن ، هیچکس فک نمی‌کرد گریه کردم
یهو دیدم بارون قطع شد ، ولی انگار روی سر من چیزی نمیریخت ، سرمو بردم رو به بالا دیدم چتر بالا سرمه ،
=دختر تو دیوونه ای؟
+تو اینجا..
=من همیشه اینجام
+آها
=چیکار شدی
+مهم نیست
سوار ماشینم که میخواستم بشم ، دیدم لباسام پره آبه
=بیا با هم بریم یه لباس بخر اینجوری نرو
+من پول ندارم
=به حساب من
+نه نه
=بیا بریم
رفتیم تو بوتیک اول ، یه لباس ساده گرفتم ، نمی‌دونم چرا انقد به این آقائه همه احترام میزاشتن مگه کیه این
+ببخشید قیمت این ست لباس چقدره
√۸۹۰ تومن
+من میتونم اینو قسطی ...
=بزنید به حساب من
√چشم آقا
+اما من نمیخوام
=بیا بریم
انگار سرما خورده بودم ، سرم خیلی درد میکرد ، داشتیم می‌رفتیم سمت ماشین که یهو سرم گیج رفت و افتادم تو بغلش
اصلا حتی نمیتونستم انگشتمو تگون بدم انقد بد بودم
سریع منو سوار ماشینش کرد و بردم سمت بیمارستان
دکتر گفت که انگار آنفولانزا گرفتم
=برات عبرت بشه دیگه اینجوری بیرون نیای
+چرا این خوبی هارو در حقم می‌کنی
=مشکلی داری
+خب آره
=نداشته باش
+من حتی اسم تورو هم نمی‌دونم. چرا این کارارو می‌کنی 🔪
=اسمم که ارسلانه و هرکس باشع همین کارو می‌کنه
+هوم
=خب ، اسم تو چیه
+پریا ، پریا حامدی
=خوشبختم
خندیدم ، خیلی حال خوبی نداشتم و خوابیدم
...
+خدایا ساعت چنده
در باز شد و..
=ساعت دقیق ۷ شبه
+خدایا من ، به مامان ،بابام
=نگران نباش ، من به پدر و مادرت زنکک زدم ،‌ ولی .....
دیدگاه ها (۰)

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۶..میدونستم میخواد چی بگه، او...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت۷.روی تخت بودم هیچکسی دورم نبو...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت۴..تو راه سرکار بودم که پرگل ز...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۳..ععی خدایا ، این چه وضعیه ه...

Blackpinkfictions پارت۲۳

#عشق _ جنایت 🔪پارت27میا: رفتیم پایین  تا صبحانه بخوریم ینا :...

رمان عشق و نفرت پارت7قبل از اینکه سوار هواپیما شیم رفتیم که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط