گفتم غدیر را میدانی
گفتم غدیر را میدانی؟
میدانست! خودم از چشمانش دیده بودم.
گفت: نه خیر! نمیدانم
وقت من را هم نگیر.
داشتم میرفتم که گفت:
اصلاً غدیر برای آنچه تو میگویی نبوده
جوری که نشنود گفتم: تو که گفتی نمی دانی!
بعد، جوری که بشنود گفتم:
پس چه بوده؟
گفت: یک اعلام دوستی و رفاقت.
پیامبر گفته بود هرکس من را دوست دارد، علی را هم دوست بدارد.
گفتم: همین؟
گفت: همین!
جوری که نشنود گفتم:اینهمه آدم را جمع کرد که همین را بگوید؟
بلند گفتم: ای کاش لااقل به همان چیزی که خودت میگویی پابند بودی!
کاش علی را دوست میداشتی!
گفت: دوست دارم!
گفتم: پس چرا دوستی اش را فریاد نمی زنی؟
چرا دشمنش را هم دوست داری؟
مگر میشود هم علی را دوست بداری و هم آنانکه به روی او تیغ کشیدند!؟
گفت: وقت من را نگیر...
این حرفها برای دهان تو بزرگ است.
چیزی نگفتم.
اصلاً چه داشتم که برای او بگویم؟!
#غدیر
میدانست! خودم از چشمانش دیده بودم.
گفت: نه خیر! نمیدانم
وقت من را هم نگیر.
داشتم میرفتم که گفت:
اصلاً غدیر برای آنچه تو میگویی نبوده
جوری که نشنود گفتم: تو که گفتی نمی دانی!
بعد، جوری که بشنود گفتم:
پس چه بوده؟
گفت: یک اعلام دوستی و رفاقت.
پیامبر گفته بود هرکس من را دوست دارد، علی را هم دوست بدارد.
گفتم: همین؟
گفت: همین!
جوری که نشنود گفتم:اینهمه آدم را جمع کرد که همین را بگوید؟
بلند گفتم: ای کاش لااقل به همان چیزی که خودت میگویی پابند بودی!
کاش علی را دوست میداشتی!
گفت: دوست دارم!
گفتم: پس چرا دوستی اش را فریاد نمی زنی؟
چرا دشمنش را هم دوست داری؟
مگر میشود هم علی را دوست بداری و هم آنانکه به روی او تیغ کشیدند!؟
گفت: وقت من را نگیر...
این حرفها برای دهان تو بزرگ است.
چیزی نگفتم.
اصلاً چه داشتم که برای او بگویم؟!
#غدیر
- ۳۳۰
- ۲۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط