part

part1
پارت1
_وااای دیرم شد.
بابا با خنده:«حکایت تو هم مثل حکایت باز مدرسم دیر شد هست انگار.
_باباااا زود اون گاریتو راه بنداز بریم.
بابا:«چشمم روشن حالا به عروسک من میگی گاری؟بیام گوشتو بپیچونم؟
و خیز برداشت اومد سمتم که گوشمو بگیره که با دو از زیر دستاش فرار کردم و دویدم توی حیاط.
آخی تنهایی چقدر بده.نه خواهری دارم نه برادری.به خاطر همین بابام شده رفیق تنهایی هام.اخه مامانم دکتره و بیشتر اوقات سر کار و شیفت هست.
_باباااا،بدو بیا دیرم شد!!!!
بالاخره بعد از سالیان طولانی بابا سوار شد.جلو دانشگاه همچین زد رو ترمز که اگه کمربند نبسته بودم الان تو شیشه بودم.
_بابا!گفته بودم عجله دارم که برم دانشگاه ،نگفتم که عجله دارم برم اون دنیا.
بابا اخم کوچیکی کرد و گفت :«برو شیطون خانوم!برو تا منم به کار و زندگیم برسم!»
سریع از ماشین پیاده شدم و به تلافی اون ترمز کشنده ،در پورشه ی خوشگلش رو محکم کوبیدم ومنتظر نایستادم تا غرغر های بابا رو بشنوم.
داشتم تو راهرو میدویدم که یهویی به یه دختره برخورد کردم و کوله ی من و وسایل اون همه پخش زمین شد.
سریع خم شدم و کمکش وسایلش رو جمع کردم.
_ببخشید،ببخشید.من دیرم شده .خداحافظ.
_خواهش می کنم عزیزم .برو بای.



لطفا با نظراتتون ما رو همراهی کنین.^_^
دیدگاه ها (۱۲)

نوشته مهسا زهیری کاربر انجمن نودهشتیاژانر: اجتماعی ، عاشقانه...

نوشته مهدیه محمدیخلاصه :داستان زندگی یه دختر ته ته غاری که ع...

سلام بچه ها.من به همراه دوستم شادی در حال نوشتن این رمان هست...

نام رمان : سیاه بازی  نویسنده : m.medya کاربر انجمن نودهشتیا...

پارت ۱۸نامی. عزیزم برو بخواب که فردا زود بیدار شی باشه؟ چشم ...

فرار من

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت اخر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط