چه کنم که توان از من می گریزد

چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد .


#آناآخماتووا
دیدگاه ها (۳۴)

خوبم!خیلی خوب.مگر می‌شود به فکر تو بود وُ خوب نبودتو را خیال...

خواستم که بُغض را خجل کنمخنده را به گریه متصل کنمواژه را دوب...

ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ تو هم مشهد بودی، ﺗﺎ ﺁﻥ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﮔُﻞ ﮔُﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ...

1395/3/181396/3/61397/2/251398/2/151399/2/41400/1/241401/1/1...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط