پارت
پارت۳۳
روشین همیشه زخم های ماکیا رو حسابی تازه میکرد و نمیذاشت تا خوب بشه
انگاری داشت انتقام میگرفت
اون میخواست ماکیا انقدر زجر بکشه تا بمیره
ولی فقط و فقط بخاطر حسودی این حس و داشت
اون انقدر از ماکیا و مینه متنفر بود که جفتشونو توی یه اتاق زندانی کرده بود
کی وو هم کاری به کار روشین نداشت
چون به هرحال ماکیا دشمنش بود
ولی کی وو از احساسی که الان جونگکوک به ماکیا داره خوشحال بود و انگاری دنیا رو بهش داده بودن
ماکیا هم الان دیگه کسی رو نداشت
حتی برادرش هم ازش متنفر بود
جونگکوک خیلی عوض شده بود و همه ازاین بابت ناراحت بودن
تهیونگ و جیمین خواهر هیون وو رو میشناختن پس تصمیم گرفتن تا اینارو باهم آشنا کنن
هیون وو: ولی اگه جونگکوک عصبی شد چی
هوسو:خب اینجوریم نمیشه
تهیونگ:تا ابد که نباید به این رفتاراش ادامه بده
جیمین:باید یه کاری کنیم وگرنه از عصبانیت ممکنه هرکاری کنه
جونگ هیون:ببین هیون وو تو خواهرت و به یه بهونه بیار اینجا تا اینا آشنا بشن
هیون وو:ولی اگه علاقه بهش پیدا نکنه چی
هوسو: صددرصد برای اذیت کردن میون و کی وو هرکاری میکنه و شاید اینطوری از خواهرت هم استفاده کنه
تهیونگ:ولی خب به هیون وو هم حق بدین چطور میتونه شاهد رنج کشیدن خواهرش باشه
هیون وو:راستش اون خواهر واقعیم نیست پدرم بعد از اینکه زنی رو به طور ناخواسته توی بار در حال مستی باردار میکنه فانبی به وجود اومد و مادرم بعد از اون اتفاق مارو ترک کرد و پدرم هم که مادر فانبی رو کشت و درآخر هم خودشو کشت این من بودم که با دردسر فانبی رو بزرگ کردم خواهرمه دوسش دارم ولی میدونین واقعا بدجنسه
جیمین:هرچقدرم بدجنس باشه بازم شاید بتونه درست بشه
هیون وو:امیدوارم
جونگ هیون:پس یجوری خواهرت و به عمارت بیار
هیون وو:باشه
................
روشین همیشه زخم های ماکیا رو حسابی تازه میکرد و نمیذاشت تا خوب بشه
انگاری داشت انتقام میگرفت
اون میخواست ماکیا انقدر زجر بکشه تا بمیره
ولی فقط و فقط بخاطر حسودی این حس و داشت
اون انقدر از ماکیا و مینه متنفر بود که جفتشونو توی یه اتاق زندانی کرده بود
کی وو هم کاری به کار روشین نداشت
چون به هرحال ماکیا دشمنش بود
ولی کی وو از احساسی که الان جونگکوک به ماکیا داره خوشحال بود و انگاری دنیا رو بهش داده بودن
ماکیا هم الان دیگه کسی رو نداشت
حتی برادرش هم ازش متنفر بود
جونگکوک خیلی عوض شده بود و همه ازاین بابت ناراحت بودن
تهیونگ و جیمین خواهر هیون وو رو میشناختن پس تصمیم گرفتن تا اینارو باهم آشنا کنن
هیون وو: ولی اگه جونگکوک عصبی شد چی
هوسو:خب اینجوریم نمیشه
تهیونگ:تا ابد که نباید به این رفتاراش ادامه بده
جیمین:باید یه کاری کنیم وگرنه از عصبانیت ممکنه هرکاری کنه
جونگ هیون:ببین هیون وو تو خواهرت و به یه بهونه بیار اینجا تا اینا آشنا بشن
هیون وو:ولی اگه علاقه بهش پیدا نکنه چی
هوسو: صددرصد برای اذیت کردن میون و کی وو هرکاری میکنه و شاید اینطوری از خواهرت هم استفاده کنه
تهیونگ:ولی خب به هیون وو هم حق بدین چطور میتونه شاهد رنج کشیدن خواهرش باشه
هیون وو:راستش اون خواهر واقعیم نیست پدرم بعد از اینکه زنی رو به طور ناخواسته توی بار در حال مستی باردار میکنه فانبی به وجود اومد و مادرم بعد از اون اتفاق مارو ترک کرد و پدرم هم که مادر فانبی رو کشت و درآخر هم خودشو کشت این من بودم که با دردسر فانبی رو بزرگ کردم خواهرمه دوسش دارم ولی میدونین واقعا بدجنسه
جیمین:هرچقدرم بدجنس باشه بازم شاید بتونه درست بشه
هیون وو:امیدوارم
جونگ هیون:پس یجوری خواهرت و به عمارت بیار
هیون وو:باشه
................
- ۳.۶k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط