دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt8
+کلیسا؟
با خودش زمزمه کرد ،واقعا فکر هوشمندانه ای بود ،اونم برای مخفی کردن اسلحه ها.
¢نمیتونی بری تو
مردی که نگهبان گفت
-با منه
مرد با صدای جونگکوک اجازه ورود به سوهی رو داد .
کمی وارد کلیسا شدند تنها چیزی که میشد دید چندتا در و یه نیمکت دقیقا وسط کلیسا.
وقتی به خودش اومد کسی پیشش نبود همه متفرق شده بودن حتی نمیتونست جونگکوک رو ببینه
¥چرا وایسادی،کامیون ها رسیده
+میشه بگی ساعت چنده؟
¥دو ظهر
مرد با تعجب جواب داد و بعد به سمت یکی از درها رفت.
سوهی از جایی که اومده بود خارج شد و بعد ماشینی رو پیدا کرد سرنشین نداشت ولی سویچ روش بود،پس بدون اتلاف وقت سوار شد و از اونجا دور شد و به سمت مکان همیشگیش رفت.
.
√چه عجب تشریف آوردید
دختر لبخندی زد و برادرش رو خیلی وقت بود ندیده بودش رو بغل کرد.
از بغلش اومد بیرون لبخندی زد
√چطور پیش میره
+فعلا خوب بوده،البته تا نیم ساعت پیش،از الان به بعدش رو نمیدونم
تهیونگ دستش رو میز گذاشت و به همدیگه قفل کرد
√کسی اذیتت نکرده که
+میتونه ؟
پسر لبخندی زد
+اونجا گوشیم رو گرفتن باید یه چیزی داشته باشم تا بتونم کارا رو حل کنم
√هرموقع برگردی اونجا لپ تاپ تو اتاقته نگران نباش
تهیونگ لبخند خبیثانه ای زد
+نگو که دوربینارو .....
با خنده ای که پسر کرد تا ته ماجرا رو خوند
+باورم نمیشه،انقدر راحت بود هک کردنشون
√آسون تر چیزی که فکرشو کنی
.
حدود دو ساعت گذشته بود ،و این کار رو سختتر میکرد ،با خارج شدنش از مکان با شخصی که نباید رو به رو شد
-چه عجب،دو ساعتها بخاطر یه جاسوس اینجا منتظرم
با جلو اومدنش دختر رو به دیوار چسبوند و گردنش رو به قصد خفه کردن گرفت
-من جین نبودم که اینطوری بپیچونی،فقط بدون قراره برات بد تموم شه
+کلیسا؟
با خودش زمزمه کرد ،واقعا فکر هوشمندانه ای بود ،اونم برای مخفی کردن اسلحه ها.
¢نمیتونی بری تو
مردی که نگهبان گفت
-با منه
مرد با صدای جونگکوک اجازه ورود به سوهی رو داد .
کمی وارد کلیسا شدند تنها چیزی که میشد دید چندتا در و یه نیمکت دقیقا وسط کلیسا.
وقتی به خودش اومد کسی پیشش نبود همه متفرق شده بودن حتی نمیتونست جونگکوک رو ببینه
¥چرا وایسادی،کامیون ها رسیده
+میشه بگی ساعت چنده؟
¥دو ظهر
مرد با تعجب جواب داد و بعد به سمت یکی از درها رفت.
سوهی از جایی که اومده بود خارج شد و بعد ماشینی رو پیدا کرد سرنشین نداشت ولی سویچ روش بود،پس بدون اتلاف وقت سوار شد و از اونجا دور شد و به سمت مکان همیشگیش رفت.
.
√چه عجب تشریف آوردید
دختر لبخندی زد و برادرش رو خیلی وقت بود ندیده بودش رو بغل کرد.
از بغلش اومد بیرون لبخندی زد
√چطور پیش میره
+فعلا خوب بوده،البته تا نیم ساعت پیش،از الان به بعدش رو نمیدونم
تهیونگ دستش رو میز گذاشت و به همدیگه قفل کرد
√کسی اذیتت نکرده که
+میتونه ؟
پسر لبخندی زد
+اونجا گوشیم رو گرفتن باید یه چیزی داشته باشم تا بتونم کارا رو حل کنم
√هرموقع برگردی اونجا لپ تاپ تو اتاقته نگران نباش
تهیونگ لبخند خبیثانه ای زد
+نگو که دوربینارو .....
با خنده ای که پسر کرد تا ته ماجرا رو خوند
+باورم نمیشه،انقدر راحت بود هک کردنشون
√آسون تر چیزی که فکرشو کنی
.
حدود دو ساعت گذشته بود ،و این کار رو سختتر میکرد ،با خارج شدنش از مکان با شخصی که نباید رو به رو شد
-چه عجب،دو ساعتها بخاطر یه جاسوس اینجا منتظرم
با جلو اومدنش دختر رو به دیوار چسبوند و گردنش رو به قصد خفه کردن گرفت
-من جین نبودم که اینطوری بپیچونی،فقط بدون قراره برات بد تموم شه
- ۵.۰k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط