پارت
پارت 51
(ترنم)
هر سه مون یه گوشه نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون
می دیدیم . یعنی قرار بود نفس رو از این حال و هوا در بیاریم
هلیا : میگم بچه ها
من : هان
هلیا : مودب باش
نفس : حرف بزن بابا
هلیا : میگم امشب بریم خونه مجردی مون ؟؟ فیلم ترسناک
ببینیم ؟؟ تا صبح بیدار باشیم ؟؟
من : باشه ولی ..
نفس : شوهر هامون رو چیکار کنیم ؟
هلیا : عه بابا راضی شون میکنیم دیگه
من : اگه تو تونستی راضی شون کنی من هستم
نفس : هومممم راست میگی
هلیا : خودم راضی شون میکنم
من : خب پس سالاد ماکارونی ها رو هم اون جا میخوریم
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
( هلیا )
متین رو به سرعت تونستم راضی کنم و بهش گفتم به اون دو
تا هم بگه . نمیدونم چرا اصلا انگار دل و دماغ نداشت . واسه
همین هم بود که زود راضی شد . سوار ماشین شدیم و رفتیم
سمت خونه . جای دوری نبود . خیلی توش خاطره داشتیم
رسما میتونم بگم نصف بیشتر فیلم ترسناک هامون رو توی
اون خونه دیدیم .
رسیدیم دم خونه و پیاده شدیم . رفتیم تو . هنوز هم همون
خونه بود ولی یکم خاک خورده بود . تقریبا چند ماه بود که
نرفته بودیم توی خونه .
ترنم : من که دارم از گشنگی میمیرم . بیاین بخوریم اینا رو
من : وایسا برم ظرف و ظروف بیارم .
رفتم توی آشپز خونه . یه لحظه دیدم کف آشپز خونه لکه های
قرمز ریخته . معلوم بود خون هستش . توجهی نکردم . حتما
اون دو تا یه خونی ریختن پاک نکردن . ولی میدونستم که
ترنم و نفس پاک و نجس بودن حالی شونه برای همین یکم
مشکوک شدم .
(ترنم)
هر سه مون یه گوشه نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون
می دیدیم . یعنی قرار بود نفس رو از این حال و هوا در بیاریم
هلیا : میگم بچه ها
من : هان
هلیا : مودب باش
نفس : حرف بزن بابا
هلیا : میگم امشب بریم خونه مجردی مون ؟؟ فیلم ترسناک
ببینیم ؟؟ تا صبح بیدار باشیم ؟؟
من : باشه ولی ..
نفس : شوهر هامون رو چیکار کنیم ؟
هلیا : عه بابا راضی شون میکنیم دیگه
من : اگه تو تونستی راضی شون کنی من هستم
نفس : هومممم راست میگی
هلیا : خودم راضی شون میکنم
من : خب پس سالاد ماکارونی ها رو هم اون جا میخوریم
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
( هلیا )
متین رو به سرعت تونستم راضی کنم و بهش گفتم به اون دو
تا هم بگه . نمیدونم چرا اصلا انگار دل و دماغ نداشت . واسه
همین هم بود که زود راضی شد . سوار ماشین شدیم و رفتیم
سمت خونه . جای دوری نبود . خیلی توش خاطره داشتیم
رسما میتونم بگم نصف بیشتر فیلم ترسناک هامون رو توی
اون خونه دیدیم .
رسیدیم دم خونه و پیاده شدیم . رفتیم تو . هنوز هم همون
خونه بود ولی یکم خاک خورده بود . تقریبا چند ماه بود که
نرفته بودیم توی خونه .
ترنم : من که دارم از گشنگی میمیرم . بیاین بخوریم اینا رو
من : وایسا برم ظرف و ظروف بیارم .
رفتم توی آشپز خونه . یه لحظه دیدم کف آشپز خونه لکه های
قرمز ریخته . معلوم بود خون هستش . توجهی نکردم . حتما
اون دو تا یه خونی ریختن پاک نکردن . ولی میدونستم که
ترنم و نفس پاک و نجس بودن حالی شونه برای همین یکم
مشکوک شدم .
- ۴.۷k
- ۰۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط