هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست
هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

پشت سرم شب سفـــر آبــی نریخته اند

یعنی که هیچ  کس نگرانم نبود و نیست

رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است

کــه  هیـــچ  وقت قدر دهانــــم نبود و نیست

گفتند آفتاب تــو در پشت ابرهاست

ابری درآسمان جهانم نبود و نیست

انگار هیـــچ وقت بـــه دنیـــــــا نبوده ام

درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست

در دفتـــر همیشه نــــــوِ خاطرات ِ من

چیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست

قصدم نوشتن غزل است و نوشته هام

حتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست
دیدگاه ها (۱)

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم قصــــــه دنیا به سر می آی...

جرم کردم , قبول هم دارمتا قیامت تقاص خواهم دادقسمتی از ترانه...

وقتی ڪسے را ڪه نداری ، دوست داریبا عشق داری روی خود پا مے‌گذ...

قرار بود مرا جاده با تو جور کند ...نه اینکه از تو مرا ...لحظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط