وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و پارت شیشم
وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و... (پارت شیشم)
*فردا صبح*
از زبان ا/ت
سر میز صبحانه هممون نشسته بودیم ولی اون نبود(جیمین)نمیدونم چرا وقتی دیدم نیست یکم ته دلم ناراحت یه جوری شد جوریکه انگار ناراحت شدم اهمیت ندادم و نشستم سر میز و شروع به خوردن صبحانه کردم ولی دلم نمیخواست بخورم یکمی پنیر برداشتم خوردم و یه قهوه بینمون سکوت بود که این سکوت رو تهوبنگ با سوالش شکست
تهیونگ:جیمین کجاست؟
لونا:نمیدونم وایستا از خدمتکار بپرسم
تهیونگ:باشه
لونا: لیا(صدای بلند)
لیا:بله خانوم
لونا:جیمین کجاست؟
لیا:امروز صبح ساعت شیش رفتن
با گفتن این حرفش برگشتم سمت ساعت و دوساعت قبل یعنی رفته بود...نمیدونم چمه چرا ناراحت شدم از رفتنش...دلم میخواست گریه کنم ولی زیاد اهمیت ندادم و خودمو بی توجه نشون دادم..
تهیونگ:چرا بهش نگفتی بمونه من بهش گفته بودم که فردا میخوام باهاش حرف بزنم
لونا:تهیونگ لیا نمیدونسته بیخیال صبحونتو بخور بعدا که میبینیش همونجا حرفتو بگو لیا میتونی بری
لیا:چشم خانوم
لونا برگشت سمت ا/ت که رو به روش نشسته بود و متوجه ی ناراحتیش شد که گفت...
لونا: ا/ت؟!
ا/ت:....
لونا:صدامو میشنویی ا/ت؟
سرمو بالا آوردم آه چمه من..
ا/ت:جانم ببخشید حواسم نبود...
لونا:حالت خوبه ا/ت؟
ا/ت:آره آره خوبم
لونا:مطمعنی؟
چیزی نگفتم و نگاش کردم که یهو تهیونگ گفت...
تهیونگ:من رفتم
لونا:باشه عزیزم مواظب خودت باش
تهیونگ خم شد روی پیشونیه لونا رو بوسید لبخندی بهشون زدم که تهوینگ برگشت سمتم و گفت..
تهیونگ:فعلا ا/ت
ا/ت:موفق باشی
تهیونگ رفت و منو لونا موندیم سرم پایین بود و نگاهای کسی رو روی خودم احساس کردم سرمو گرفتم بالا که دیدم لونا زل زده بهم
ا/ت:چیشده؟
لونا همونجوری که نگام میکرد با صدای بلند گفت
لونا:لیا بیا میز و جمع کن(با صدای بلند)
توی جشمام نگاه میکرد تعجب کرده بودم چرا اینجور شده
لونا:توهم بیا بریم بالا کارت دارم
ا/ت:اوکی
باهم پاشدیم از سر میز و رفتیم طبقه ی بالا منو برد توی اتاق مشترک خودشو تهیونگ بهم گفت روی تخت بشینم خودشم پایین تخت نشست و گفت
لونا:ببینم ا/ت تو عاشقش شدی؟
از این حرفش چشمام گرد شد و گفتم
ا/ت:چ...چی میگی...معلومه که نه...
لونا:جمع کن خودتو معلومه عاشقش شدی
ا/ت:نه نشدم بعدشم چرا اینطور فکر میکنی؟
لونا:چه میدونم میاد از ذوق میپری هوا میره میشی یه ابر آماده برای بارون
ا/ت:سرمو پایین گرفتم که لونا با دستش سرمو بالا گرفت و گفت
لونا:ببینم ناراحتی چرا؟
ا/ت:نه ...نیستم
لونا که میدونست ا/ت عاشق چیه چشماشو تیز کرد و گفت..
لونا:میدونم چی حالتو خوب میکنه
ا/ت:چی...
لونا:سوجو مرغ سوخاری و یه شب دخترونه ی دونفره
ا/ت با این حرف لونا سرشو بالا گرفت و لبخندی بهش زد
لونا:بریم بدو
*پایان پارت شیشم*
❌کپی ممنوع ❌
*فردا صبح*
از زبان ا/ت
سر میز صبحانه هممون نشسته بودیم ولی اون نبود(جیمین)نمیدونم چرا وقتی دیدم نیست یکم ته دلم ناراحت یه جوری شد جوریکه انگار ناراحت شدم اهمیت ندادم و نشستم سر میز و شروع به خوردن صبحانه کردم ولی دلم نمیخواست بخورم یکمی پنیر برداشتم خوردم و یه قهوه بینمون سکوت بود که این سکوت رو تهوبنگ با سوالش شکست
تهیونگ:جیمین کجاست؟
لونا:نمیدونم وایستا از خدمتکار بپرسم
تهیونگ:باشه
لونا: لیا(صدای بلند)
لیا:بله خانوم
لونا:جیمین کجاست؟
لیا:امروز صبح ساعت شیش رفتن
با گفتن این حرفش برگشتم سمت ساعت و دوساعت قبل یعنی رفته بود...نمیدونم چمه چرا ناراحت شدم از رفتنش...دلم میخواست گریه کنم ولی زیاد اهمیت ندادم و خودمو بی توجه نشون دادم..
تهیونگ:چرا بهش نگفتی بمونه من بهش گفته بودم که فردا میخوام باهاش حرف بزنم
لونا:تهیونگ لیا نمیدونسته بیخیال صبحونتو بخور بعدا که میبینیش همونجا حرفتو بگو لیا میتونی بری
لیا:چشم خانوم
لونا برگشت سمت ا/ت که رو به روش نشسته بود و متوجه ی ناراحتیش شد که گفت...
لونا: ا/ت؟!
ا/ت:....
لونا:صدامو میشنویی ا/ت؟
سرمو بالا آوردم آه چمه من..
ا/ت:جانم ببخشید حواسم نبود...
لونا:حالت خوبه ا/ت؟
ا/ت:آره آره خوبم
لونا:مطمعنی؟
چیزی نگفتم و نگاش کردم که یهو تهیونگ گفت...
تهیونگ:من رفتم
لونا:باشه عزیزم مواظب خودت باش
تهیونگ خم شد روی پیشونیه لونا رو بوسید لبخندی بهشون زدم که تهوینگ برگشت سمتم و گفت..
تهیونگ:فعلا ا/ت
ا/ت:موفق باشی
تهیونگ رفت و منو لونا موندیم سرم پایین بود و نگاهای کسی رو روی خودم احساس کردم سرمو گرفتم بالا که دیدم لونا زل زده بهم
ا/ت:چیشده؟
لونا همونجوری که نگام میکرد با صدای بلند گفت
لونا:لیا بیا میز و جمع کن(با صدای بلند)
توی جشمام نگاه میکرد تعجب کرده بودم چرا اینجور شده
لونا:توهم بیا بریم بالا کارت دارم
ا/ت:اوکی
باهم پاشدیم از سر میز و رفتیم طبقه ی بالا منو برد توی اتاق مشترک خودشو تهیونگ بهم گفت روی تخت بشینم خودشم پایین تخت نشست و گفت
لونا:ببینم ا/ت تو عاشقش شدی؟
از این حرفش چشمام گرد شد و گفتم
ا/ت:چ...چی میگی...معلومه که نه...
لونا:جمع کن خودتو معلومه عاشقش شدی
ا/ت:نه نشدم بعدشم چرا اینطور فکر میکنی؟
لونا:چه میدونم میاد از ذوق میپری هوا میره میشی یه ابر آماده برای بارون
ا/ت:سرمو پایین گرفتم که لونا با دستش سرمو بالا گرفت و گفت
لونا:ببینم ناراحتی چرا؟
ا/ت:نه ...نیستم
لونا که میدونست ا/ت عاشق چیه چشماشو تیز کرد و گفت..
لونا:میدونم چی حالتو خوب میکنه
ا/ت:چی...
لونا:سوجو مرغ سوخاری و یه شب دخترونه ی دونفره
ا/ت با این حرف لونا سرشو بالا گرفت و لبخندی بهش زد
لونا:بریم بدو
*پایان پارت شیشم*
❌کپی ممنوع ❌
- ۳.۷k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط