وقتی جلوی خانوادت تحریک..
با بی حوصلگی پاشدی که حاضر بشی اصن علاقه ای نداشتی بری خونه بابات چون خیلی حوصله سر بر بود، مامانت همش راجب اینکه دیروز رفته کربلا یا هفته دیگه میخواد بره مکه حرف میزنه بابات هم که یه سره داره نصیحت های زناشویی بهتون میکنه.
بالاخره رسیدید اونجا همه چی عادی و عالی بود که دیدی بلهههه خالت داییت عمت عموت ،بستگان و سروران عزیز خانداتون تشریف اوردن برای دیدن چهره ماه..نه منظورم اینه تشریف اوردن برای اینکه بپرسن انشاالله کی حامله میشی،اسمشو چی میزاری(بچتون)،دختر میخوای یا پسر،خالتو بیشتر دوست داری یا عمت.
جلو در خشکت زد ولی جونگین عین ادم به همه سلام داد.
خلاصه که شام تموم شد و طبق معمول سوالات شروع شد..
خالت:خب خاله جان حقوقت چقده؟خوب پول درمیاری؟
عمت:این مهم نیست،ببین عمه جان شغل مهم نیست اون عشق به بچتونه که مهمه
عموت:ابجی جان این مهم نیست، کی بچه میارید؟ اینه که مهمه.
جونگین قرمز شده بود و تو پوکر به بحث اینا داشتی گوش میدادی ،دستتو گذاشتی روی پای جونگین گفتی جواب بده اما اروم جوری که خودش بشنوه.
جونگین:ما هنوز قصد نداریم بچه دار بشیم لطفا بیخیال این قضیه بشید(با خجالت حرف میزد)
نقطه حساس جونگین ینی ران داخلی پاشو فشار دادی اشاره به اینکه افرین حرفت خوب اما توی اون شلوغی با چشای گرد بهت نگاه کرد (تو+ جونگین_)
+چیزی شده؟
_چیکار میکنی جلو خانوادت (اروم گفت که فقط خودت بشنوی)
اونجا خیلی شلوغ بود،یکی دوتا که نبودن نوه و نتیجه ها هم بودن پس هیچ کس به شما نگاه نمیکرد
+منظورت چیه فقط فشارش دارم که بهت بگم افرین
یهو به دستش روی دستات نگاه کردی رگای ابیش به قدری زده بود بیرون که به نظر میرسید که ممکن بود هر لحظه بترکه..به شقیقه هاش نگاه کردی چک چک عرق میریخت فهمیدی چه گندی زدی.
دستشو گرفتی و از مهمونا خداحافظی کردی اون نفس نفس میزد
_ببین من دیگه واقعا نمیدونم چیکارت کنم لعنتی گمشو تو ماشین
+اروم باش قصدم..
_الان مگه مهمه که قصدت چی بوده گفتم گمشو تو ماشین صداتو نشنوم
شب بود هیچ چیزی و هیچ کسی نبود و تو ماشین خودتون میدونید چیشد
بالاخره رسیدید اونجا همه چی عادی و عالی بود که دیدی بلهههه خالت داییت عمت عموت ،بستگان و سروران عزیز خانداتون تشریف اوردن برای دیدن چهره ماه..نه منظورم اینه تشریف اوردن برای اینکه بپرسن انشاالله کی حامله میشی،اسمشو چی میزاری(بچتون)،دختر میخوای یا پسر،خالتو بیشتر دوست داری یا عمت.
جلو در خشکت زد ولی جونگین عین ادم به همه سلام داد.
خلاصه که شام تموم شد و طبق معمول سوالات شروع شد..
خالت:خب خاله جان حقوقت چقده؟خوب پول درمیاری؟
عمت:این مهم نیست،ببین عمه جان شغل مهم نیست اون عشق به بچتونه که مهمه
عموت:ابجی جان این مهم نیست، کی بچه میارید؟ اینه که مهمه.
جونگین قرمز شده بود و تو پوکر به بحث اینا داشتی گوش میدادی ،دستتو گذاشتی روی پای جونگین گفتی جواب بده اما اروم جوری که خودش بشنوه.
جونگین:ما هنوز قصد نداریم بچه دار بشیم لطفا بیخیال این قضیه بشید(با خجالت حرف میزد)
نقطه حساس جونگین ینی ران داخلی پاشو فشار دادی اشاره به اینکه افرین حرفت خوب اما توی اون شلوغی با چشای گرد بهت نگاه کرد (تو+ جونگین_)
+چیزی شده؟
_چیکار میکنی جلو خانوادت (اروم گفت که فقط خودت بشنوی)
اونجا خیلی شلوغ بود،یکی دوتا که نبودن نوه و نتیجه ها هم بودن پس هیچ کس به شما نگاه نمیکرد
+منظورت چیه فقط فشارش دارم که بهت بگم افرین
یهو به دستش روی دستات نگاه کردی رگای ابیش به قدری زده بود بیرون که به نظر میرسید که ممکن بود هر لحظه بترکه..به شقیقه هاش نگاه کردی چک چک عرق میریخت فهمیدی چه گندی زدی.
دستشو گرفتی و از مهمونا خداحافظی کردی اون نفس نفس میزد
_ببین من دیگه واقعا نمیدونم چیکارت کنم لعنتی گمشو تو ماشین
+اروم باش قصدم..
_الان مگه مهمه که قصدت چی بوده گفتم گمشو تو ماشین صداتو نشنوم
شب بود هیچ چیزی و هیچ کسی نبود و تو ماشین خودتون میدونید چیشد
- ۴.۸k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط