Lust for Love p a hug
𝖿𝗈𝗋 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗅𝗎𝗌𝗍
Lust for Love p19 : a hug𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Summertime sadness-Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
دورا توی اتاق سرد و تقریبا اشنای تام ریدل نشسته بود و سعی داشت با حقیقت کنار بیاد.به هیچ وجه براش قابل هضم نبود...
مامانش..دیگه پیشش نبود..
قطره های گرم اشک از روی گونهاش میلغزیدن و پایین میریختن؛میلرزید و ملحفه ای دور خودش پیچیده بود.
بدون هیچ هقهقی،سکوتش غم توی قلبشو لو میداد.انگار صدای سکوتش از هقهق کردن بلند تر بود.
دست سردی روی شونهش نشست و شوکهش کرد.«حالت خوبه؟»باورکردنی نبود،اما دلسوزی رو از صداش میشد تشخیص داد؛و دورا از همین متنفر بود:دلسوزی دیگران.
صدای تام کمی میلرزید و نگران بود.باور نکردنی ترین اتفاق ممکن.
«من..من..چطور میتونم باشم..»
«میتونم درکت کنم..»قبل از اینکه تام حرفشو کامل کنه،دورا حرفش رو قطع کرد:«نمیتونین..»
«میتونم.»
دورا هوفی کشید و ملحفه رو کنار زد:«ممنونم بابت کمکتون..با اجازه.»از روی مبل بلند شد و خواست از اتاق بره بیرون.
تام مچ دست دورا رو لمس کرد و با همون لمس کوتاه،دورا سر جاش میخکوب شد.«بهتره بشینین..چیزهای بیشتری هم هست که باید بدونین.»
دورا زیرلبی گفت:«اره،چیزهای بیشتر و نابودکننده تر!»
دورا نشست و تام میز رو دور زد و روبروی دورا روی صندلی نشست.تام دستاشو به هم قفل کرد و روی میز گذاشت:«بابت این اتفاقات..عذر میخوام دوشیزه.تسلیت میگم..اتفاقات دیگه ای هم افتاده که باید بدونین.»دورا خواست حرفی بزنه اما با اشاره ی تام دهنش رو بست.«ماموریتی در هاگوارتز داشتن و مادرتون طی همون ماموریت فوت شدن..و پدرتون هم همراهشون بودن، و متاسفانه وزارت خونه گرفتتشون و الان ازکابان..»تام خواست حرفش رو کامل کنه اما صدای هقهق دورا تو اتاق پیچید. برای تام بههیچ وجه اسون نبود که اشک ریختنشو ببینه؛شاید تام دارکلرد بود،شاید کشتن هزاران نفر مثل ابخوردن براش اسون بود،اما نمیتونست.
تام کنار دورا که حالا تو خودش جمع شده بود نشست، ناخوداگاه دستاشو دور دورا حلقه کرد و دستشو برد لای موهای دورا.
دورا شوکه شد؛اما سرش رو همونجا به تام تکیه داد و اشک ریخت.
⋆
برای پارت بیستم،لایکها باید به 30 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
Lust for Love p19 : a hug𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Summertime sadness-Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
دورا توی اتاق سرد و تقریبا اشنای تام ریدل نشسته بود و سعی داشت با حقیقت کنار بیاد.به هیچ وجه براش قابل هضم نبود...
مامانش..دیگه پیشش نبود..
قطره های گرم اشک از روی گونهاش میلغزیدن و پایین میریختن؛میلرزید و ملحفه ای دور خودش پیچیده بود.
بدون هیچ هقهقی،سکوتش غم توی قلبشو لو میداد.انگار صدای سکوتش از هقهق کردن بلند تر بود.
دست سردی روی شونهش نشست و شوکهش کرد.«حالت خوبه؟»باورکردنی نبود،اما دلسوزی رو از صداش میشد تشخیص داد؛و دورا از همین متنفر بود:دلسوزی دیگران.
صدای تام کمی میلرزید و نگران بود.باور نکردنی ترین اتفاق ممکن.
«من..من..چطور میتونم باشم..»
«میتونم درکت کنم..»قبل از اینکه تام حرفشو کامل کنه،دورا حرفش رو قطع کرد:«نمیتونین..»
«میتونم.»
دورا هوفی کشید و ملحفه رو کنار زد:«ممنونم بابت کمکتون..با اجازه.»از روی مبل بلند شد و خواست از اتاق بره بیرون.
تام مچ دست دورا رو لمس کرد و با همون لمس کوتاه،دورا سر جاش میخکوب شد.«بهتره بشینین..چیزهای بیشتری هم هست که باید بدونین.»
دورا زیرلبی گفت:«اره،چیزهای بیشتر و نابودکننده تر!»
دورا نشست و تام میز رو دور زد و روبروی دورا روی صندلی نشست.تام دستاشو به هم قفل کرد و روی میز گذاشت:«بابت این اتفاقات..عذر میخوام دوشیزه.تسلیت میگم..اتفاقات دیگه ای هم افتاده که باید بدونین.»دورا خواست حرفی بزنه اما با اشاره ی تام دهنش رو بست.«ماموریتی در هاگوارتز داشتن و مادرتون طی همون ماموریت فوت شدن..و پدرتون هم همراهشون بودن، و متاسفانه وزارت خونه گرفتتشون و الان ازکابان..»تام خواست حرفش رو کامل کنه اما صدای هقهق دورا تو اتاق پیچید. برای تام بههیچ وجه اسون نبود که اشک ریختنشو ببینه؛شاید تام دارکلرد بود،شاید کشتن هزاران نفر مثل ابخوردن براش اسون بود،اما نمیتونست.
تام کنار دورا که حالا تو خودش جمع شده بود نشست، ناخوداگاه دستاشو دور دورا حلقه کرد و دستشو برد لای موهای دورا.
دورا شوکه شد؛اما سرش رو همونجا به تام تکیه داد و اشک ریخت.
⋆
برای پارت بیستم،لایکها باید به 30 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
- ۶.۷k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط