P
P'1
به دیوار تکیه داده بودو به بینا زل زده بود که جلوش نشسته بود و با گریه میگفت«چرا این شکلی شدی چرا تو که همیشه شاد بودی
ا.ت خواست حرف بزنه اما مشکل همین جا بود که از اون روز به بعد دیگه حرف نزد هیچ وقت
*فلش بک
هوا بارون شدید بود ا.ت روی زمین خشک پر از زخم افتاده بود
با یه چوب اومد بالا سرش و گفت« حق نداری حرف بزنی حق نداری جلب توجه کنی حتی حق نداری زنده باشی اون برای منه
و یه ضربه بهش زد صورت ا.ت پر از خون بود و نمی تونست حرکت کنه
چرا رفته بود مسافرت اگر نمی رفت ا.ت این همه سختی نمیکشید
فقط دلش میخواست بره مهم نیست چند ثانیه چند دقیقه چند ساعت چند روز چند هفته چند ماه یا چند سال
بعد اون روز ا.ت تا ۲ سال دیده نشده بود تا امروز
زمان حال:
ا.ت و بینا از بچه گی باهم دوست بودن حدودا از کلاس سوم تا الان
بینا میخواست ا.ت و ببره که ا.ت از دستش فرار کرد و رفت.
بینا بعد حدودا سه ساعت گشتن خسته شد به خونه رفت تا رسید خونه این و بقیه پریدن جلوش که کجا رفته بود بینا گفت«جین میشه خصوصی حرف بزنیم؟
جین پرسید« چی شده? جونگکوک ادامه داد«اتفاق خاصی افتاده؟
بینا فقط گفت«جیهوپ که خونه نیست همه گفتن حمومه
بینا ادامه داد«میونگ چی؟ شوگا گفت«خریده
بینا گفت«من وقتی رفته بودم مترو ا.ت رو دیدم،
همه متعجب بودن بینا ادامه داد«سر و صورتش ملا خونه بود نمی تونست راه بره یا
نامجون گفت«یا چی؟
بینا گفت حرف بزنه......
بینا همه چس رو گفت و قرار شد فردا باهم برن دنبال ا.ت
فردا:
مثل همیشه داشت ابمیوه شو نیخردی که صدای یکی اومد با
شنیدن صدا رکب خورد و جونگکوک رو دید پول رو گذاشت پیش ابمیوه فروش و بود گرفتن ابمیوه فرار کرد و......
ادامه دارد......
به دیوار تکیه داده بودو به بینا زل زده بود که جلوش نشسته بود و با گریه میگفت«چرا این شکلی شدی چرا تو که همیشه شاد بودی
ا.ت خواست حرف بزنه اما مشکل همین جا بود که از اون روز به بعد دیگه حرف نزد هیچ وقت
*فلش بک
هوا بارون شدید بود ا.ت روی زمین خشک پر از زخم افتاده بود
با یه چوب اومد بالا سرش و گفت« حق نداری حرف بزنی حق نداری جلب توجه کنی حتی حق نداری زنده باشی اون برای منه
و یه ضربه بهش زد صورت ا.ت پر از خون بود و نمی تونست حرکت کنه
چرا رفته بود مسافرت اگر نمی رفت ا.ت این همه سختی نمیکشید
فقط دلش میخواست بره مهم نیست چند ثانیه چند دقیقه چند ساعت چند روز چند هفته چند ماه یا چند سال
بعد اون روز ا.ت تا ۲ سال دیده نشده بود تا امروز
زمان حال:
ا.ت و بینا از بچه گی باهم دوست بودن حدودا از کلاس سوم تا الان
بینا میخواست ا.ت و ببره که ا.ت از دستش فرار کرد و رفت.
بینا بعد حدودا سه ساعت گشتن خسته شد به خونه رفت تا رسید خونه این و بقیه پریدن جلوش که کجا رفته بود بینا گفت«جین میشه خصوصی حرف بزنیم؟
جین پرسید« چی شده? جونگکوک ادامه داد«اتفاق خاصی افتاده؟
بینا فقط گفت«جیهوپ که خونه نیست همه گفتن حمومه
بینا ادامه داد«میونگ چی؟ شوگا گفت«خریده
بینا گفت«من وقتی رفته بودم مترو ا.ت رو دیدم،
همه متعجب بودن بینا ادامه داد«سر و صورتش ملا خونه بود نمی تونست راه بره یا
نامجون گفت«یا چی؟
بینا گفت حرف بزنه......
بینا همه چس رو گفت و قرار شد فردا باهم برن دنبال ا.ت
فردا:
مثل همیشه داشت ابمیوه شو نیخردی که صدای یکی اومد با
شنیدن صدا رکب خورد و جونگکوک رو دید پول رو گذاشت پیش ابمیوه فروش و بود گرفتن ابمیوه فرار کرد و......
ادامه دارد......
- ۲.۴k
- ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط