فیک بخاطر تو پارت

فیک بخاطر تو پارت ۱۱
از زبان ات
رسیدیم خونه و رفتیم تو اتاقم و لباسارو می پوشیدیم و همش مسخره بازی در می‌آوردیم هنوز باورم نمیشد که لیا انقدر یه شبه باهام خوب شده بود همش با خودم فکر می کردم که نکنه یه نقشه های پلیدی تو سرش داره

بعد شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش منم بالبخند بهش شب بخیر گفتم و رفتم تو تختمو خوابم برد



صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶ بود باید تا ۷ خودمو می رسوندم شرکت تا بریم فرودگاه برای رفتن به سئول

پاشدم و خودمو آماده کردم و لباسامو پوشیدم و یکم آرایش کردم و ساکمو برداشتم خیلی سنگین داشتم به سختی از پله ها آروم میاوردمش پایین که یدفه بابامو دیدم هنوز نرفته بود شرکت احتمالأ خواب مونده بود

سریع اومد پیشم و کمکم کرد تا ساکمو از پله ها بیارمش پایین

بابای ات: ات عزیزه دل بابا چرا خودت داشتی می آوردیش پایین اینجوری کمرت آسیب میبینه به راننده میگفتی بیارتش نه خودت

ات: نگران نباش بابا جونم از این به بعد بیشتر مراقب خودم هستم (رفتم گونش رو بوسیدم و اونم پیشونیمو بوسید دستمو گرفت تو دستای بزرگ و گرمش)

بابای ات: مراقب خودت خیلی باش اصلأ دلم نمی خوام تنها یادگاری رو که از مادرت برام باقی مونده رو از دست بدم اگه اتفاقی برات بیوفته زندگیم نابود میشه

رفتم جلو تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینش اونم بغلم کرد و دستاشو لای موهای نرم و بلدم برد

بابای ات: دوست دارم پرنسس کوچولوی بابا از اینکه داری از پیشم میری ناراحتم ولی از خدا می خوام هرجایی که میری خوشحال باشی

ات: منم دوست دارم بابایی جونم فقط برای یه مدت کوتاهه زودی برمی گردم

با یه لبخند بزرگ از بغلش جدا شدم و باهم خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدم راننده ساکمو گذاشت صندق عقب ماشین و حرکت کردیم سمت شرکت

رسیدم شرکت تو لابی همه جم شده بودن از اون لابه لا ها مین هوآ رو دیدم براش دست تکون دادم وقتی منو دید اومد سمتم

مین هوآ: خب بگو ببینم آماده ای؟ همه چی لازم داشتی رو برداشتی؟

ات: آره همه چیو برداشتم

مین هوآ: خیلی خب پس بیا بریم سمت ون و سواری شیم بریم فرودگاه

باهاش رفتم و سوار ون شدیم رسیدیم فرودگاه

همش اطرافو نگاه می کردم تا تهیونگو پیدا کنم ولی اصلا پیداش نکردم بیشتر دقت کردم ولی اصلا چشمم بهش نخورد

مین هوآ اومد سمتم و بازومو گرفت سمت خودش

مین هوآ: ات حواست کجاست؟ یه وقت مارو گم نکنی اصلا انگار تو یه دنیای دیگه ای

ات: آه چی؟ عامم ببخشید اصلا حواسم نبود داشتی چیزی میگفتی؟

مین هوآ کلافه ای چشماشو انداخت بالا و یه نفس عمیقی کشید

مین هوآ: فکر و ذهنت همش پیش تهیونگه هااا اصلا حواست به ما نیست

ات: حالا که سر حرفش شد بگو ببینم تهیونگ پس کجاست؟ چرا نمی بینمش؟
دیدگاه ها (۹)

فیک بخاطر تو پارت ۱۲از زبان اتمین هوآ اطرافو یه نگاهی کرد و ...

فیک دست نیافتنی پارت ۱۰از زبان اتنمی دونم این دقیقاً چه حسی ...

فیک بخاطر تو پارت ۹از زبان اترفتم ساکمو چیدم و یه حمومی هم ر...

فیک بخاطر تو پارت ۸از زبان اتبا تعجب به حرفش بهش نگاه کردم ک...

ادامه تک پارتی...

از نفرت تا عشق

پارت : ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط