بار دیگر رخ دلدار ندیدیم و برفت

بار دیگر رُخ دلدار ندیدیم و برفت
ای دریغ آمدنش را نشنیدیم و برفت
هم چو سَروی که ز گیسو فکَنَد چتر بلند
برگی از شاخه ی پُر بار نچیدیم و برفت
بی خبر آمد و چندی به ضیافت بنِشَست
غافل از آن که به مهمان نرسیدیم و برفت
لُعبتی بود فرستاده که کامش شِکرین
مزّه ی شَهد لبانش نچشیدیم و برفت
تَرک این قافله کردیم به سر منزل قاف
هم چو مرغی پیِ سیمرغ دویدیم و برفت
شاید از مِحنَت یوسف که به زنجیر کشید
دردِ هجران چو زلیخا نکشیدیم و برفت
ما ندیدیم و شنیدیم فقط وَصف جمال
تا که دل از همه اغیار بریدیم و برفت
دیدگاه ها (۸)

چشمان‌ات آخرین قایق‌هایی است که عزم سفر دارندآیا جایی هست؟که...

شب موعود شد ، بالا بیاور استکانت رابریز و نوش کن ناگفته های ...

تاج سرم خرداد تورا حاصل عشق و ثمرم کرد با امدنت قلب تو را ت...

این روزها دم میزنی گاهی ز عشقی مشترکعشقی به نام حضرت دیوانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط