عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۵۵ (。☬。)
گریه / راحتی
دامن به رنگ صورتش را با به دستش گرفت سپس تنها موهایش را جمع کرد و مشغول بافت اش شد در تور زندگیش که فهمیده بود نه سری از آرایش میفهمید که لباس بروز .. شروع زندگی جدید بود و امروز اولین روز بود بدون هیچگونه آرایش ای کفش پاشنه ساده اش را به پاس نمود و نگاهی ریزی به جیمین در حال خواب انداخت سپس با گام های آروم از اتاق خارج شد .. به یاد نمیآورد که دیشب از کدوم طرف به این اتاق وارد شده بود ..
٫ هی میونشی آروم باش اینقدر هم سخت نگیر ٫ آه ای کشید سپس از پله ها پایین میرفت دستش را روی میله های سر خورده کشید تا آینه به پایین رسید زن پیر با لبخند نگاهش کرد و سمتش اومد
اجوما: بیدار شدیم عروس خانم من خدمتکار این خونه هستم میتونید اجوما صدام کنید
دخترک تنها سر تکون داد سپس با لحن اورم و پر از استرس اش گفت : صبح بخیر .. راستش میخواستم بدونم مادر چانمی کجاست ؟
اجوما: ایشون پیش نوه خودشان هستند
میونشی با لبخند ظاهری نگاهش کرد و اجوما رفت دخترک آب دهنش را قورت داد و مات ایستاد اصلا نمیفهمید که باید چیکار میکرد ازدواج اجباری و خانه جدید بغض آلوده به اطراف چشم دوخت تا اینکه وجود هانگول جلویش ضاهر شد تند آب دهنش را قورت داد هانگول با مغروری نگاهش کرد : خدا یا لباسشو ببینم تو چند سالت بود ؟
میونشی با تته پته و آروم : ۱۸ سال خانم
هانگول با تآسف سری تکون داد سپس دست به کمر گفت : چرا لباس بهتر نپوشیدی اصلا چرا از کنار شوهرت بلند شدی ها
میونشی باز هم در کمال سکوت نگاهش کرد و هیچی نگفت
هانگول: ببین ترو خدا انگار زبون نداره دختره دیونه چرا از کنار شوهرت بلند شدی ها .. این بار. بلند تر گفت که باعث لرزش میونشی شد اخم هایش بیشتر تو هم رفت و این بغض کم کم گلوش را محکم تر چنگ زده شد ..
هانگول: گوش بده دختر کوچولو ظهر بیا پیشم تا این لباس هاتو بهت یاد بدم که چطور مدلی بپوشی اخخخ خدا نمیدونم از پشت کوه اومدی آره
باز هم میونشی در کمال سکوت و این بار با چشم های پر از اشکش نگاهش کرد
هانگول : انگار توسری خور هستی آره ..
میونشی پلک زد که باعث ریختن اشک هایش شد .. سپس آروم پشت کرد به هانگول و با گام های سری از پله های مارپیچی بالا رفت سپس وارد اتاق شد و پشت در ایستاد .. کم کم بغضش شکست و اشک هایش جاری شدن .. دستش را محکم روی دهانش گذاشت تا بلکه صدای بلند نشود ..
جیمین غرق در خواب بود و اصلا متوجه صدا گریه های میونشی نمیشد ..
(。☬。)پارت ۵۵ (。☬。)
گریه / راحتی
دامن به رنگ صورتش را با به دستش گرفت سپس تنها موهایش را جمع کرد و مشغول بافت اش شد در تور زندگیش که فهمیده بود نه سری از آرایش میفهمید که لباس بروز .. شروع زندگی جدید بود و امروز اولین روز بود بدون هیچگونه آرایش ای کفش پاشنه ساده اش را به پاس نمود و نگاهی ریزی به جیمین در حال خواب انداخت سپس با گام های آروم از اتاق خارج شد .. به یاد نمیآورد که دیشب از کدوم طرف به این اتاق وارد شده بود ..
٫ هی میونشی آروم باش اینقدر هم سخت نگیر ٫ آه ای کشید سپس از پله ها پایین میرفت دستش را روی میله های سر خورده کشید تا آینه به پایین رسید زن پیر با لبخند نگاهش کرد و سمتش اومد
اجوما: بیدار شدیم عروس خانم من خدمتکار این خونه هستم میتونید اجوما صدام کنید
دخترک تنها سر تکون داد سپس با لحن اورم و پر از استرس اش گفت : صبح بخیر .. راستش میخواستم بدونم مادر چانمی کجاست ؟
اجوما: ایشون پیش نوه خودشان هستند
میونشی با لبخند ظاهری نگاهش کرد و اجوما رفت دخترک آب دهنش را قورت داد و مات ایستاد اصلا نمیفهمید که باید چیکار میکرد ازدواج اجباری و خانه جدید بغض آلوده به اطراف چشم دوخت تا اینکه وجود هانگول جلویش ضاهر شد تند آب دهنش را قورت داد هانگول با مغروری نگاهش کرد : خدا یا لباسشو ببینم تو چند سالت بود ؟
میونشی با تته پته و آروم : ۱۸ سال خانم
هانگول با تآسف سری تکون داد سپس دست به کمر گفت : چرا لباس بهتر نپوشیدی اصلا چرا از کنار شوهرت بلند شدی ها
میونشی باز هم در کمال سکوت نگاهش کرد و هیچی نگفت
هانگول: ببین ترو خدا انگار زبون نداره دختره دیونه چرا از کنار شوهرت بلند شدی ها .. این بار. بلند تر گفت که باعث لرزش میونشی شد اخم هایش بیشتر تو هم رفت و این بغض کم کم گلوش را محکم تر چنگ زده شد ..
هانگول: گوش بده دختر کوچولو ظهر بیا پیشم تا این لباس هاتو بهت یاد بدم که چطور مدلی بپوشی اخخخ خدا نمیدونم از پشت کوه اومدی آره
باز هم میونشی در کمال سکوت و این بار با چشم های پر از اشکش نگاهش کرد
هانگول : انگار توسری خور هستی آره ..
میونشی پلک زد که باعث ریختن اشک هایش شد .. سپس آروم پشت کرد به هانگول و با گام های سری از پله های مارپیچی بالا رفت سپس وارد اتاق شد و پشت در ایستاد .. کم کم بغضش شکست و اشک هایش جاری شدن .. دستش را محکم روی دهانش گذاشت تا بلکه صدای بلند نشود ..
جیمین غرق در خواب بود و اصلا متوجه صدا گریه های میونشی نمیشد ..
- ۴.۴k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط