تنهایی دونفر
"تنهاییِ دونفر"
_چرا درو انقدر دیر باز کردی؟
_با اون کلاه و بارونی و سیگاری که به فیلتر رسیده و چمدونی که دستت گرفتی و واسادی زیر نور اون لامپ صدی که از در آویزون شده، آدم دلش میخواس فقط نیگات کنه
_حالت چطوره ریفیق؟
_حالم؟ شبیه آخرای سیزده به در که همه دارن وسیله هارو جمع میکنن و من نیشستم پای زغال و به صدای باد گوش میکنم
_آب نریزیا رو آتیش، بزار خودش سرد شه
_یه لیوان آب داشتم ریختم پشت سر مسافر
_بعد از اون مسافر دیگه همه چی خودش سرد میشه
_بیخیالِ حالِ من و مسافرم...تو بگو...سفر خوش گذشت؟
_مرسی که باهام نیومدی...من تنهایی سفر کردنو بیشتر دوست دارم
_آدم اگه یه نفر تو خاطرش جا مونده باشه تنهایی سفر کردن بیشتر بهش میچسبه
_من اسمشو گذاشتم همسفرِ خیالی ولی از واقعی ام واقعی تره
_از بارونم بارونی تر
_آخ...امان از بارون...
مقصد رو نمیدونم اما مسیر و جاده واسه آدمی که دلش تنگه حکم یک موسیقیِ خاطره انگیزو داره که تو یه نصفه شبه پاییزی پاشو میذاره رو گلویِ خاطرات
_فرقی هم نمیکنه سوار قطار یا اتوبوس یا ماشین خودت باشی ...
همینکه از پشت شیشه جاده را نیگا کنی و سایه ی درختا رو صورتت بیفته انگار که پیاز رنده کردی، اشکات بدونِ تغییر چهره سرازیر میشه
_امون از بارون امون از بارون که کاتالیزور عجیبیه واسه مرورِ هر چه دقیق ترِ خاطرات
_جاده بارونی بود؟
_من دلم بارونی بود...شب ک از نیمه گذشت چراغای اتوبوسو خاموش کردن...نمیدونم شاگرد راننده چِش بود،یکی از آهنگای مهستی رو پلی کرده بود گذاشته بود رو تکرار
_همون که میگه من مانده ام با یک دلِ لبریز از دلواپسی؟
_اره....تو از کجا میدونی؟
_جاده آدمو دلواپس میکنه دیگه
_تازه بارونم گرفت
_اینجام بارون بود همش
_چیکار میکردی تنهایی تو خونه؟
_تابلوی عکسش نوکِ جمعو چیده بود...هی نیگاش میکردم هی اون باهام حرف میزد
_آخرِ شبا چی؟
_آخرِ شبام قرصای خوابو حل میکردم تو تنگ آب تا ماهیا خوابشون ببره
_دلم لبِ پنجره رو میخواد....چایی دَمه؟
_دَمه
_اون آهنگِ مهستی رم پلی کن پس...
.
#علی_سلطانی
_چرا درو انقدر دیر باز کردی؟
_با اون کلاه و بارونی و سیگاری که به فیلتر رسیده و چمدونی که دستت گرفتی و واسادی زیر نور اون لامپ صدی که از در آویزون شده، آدم دلش میخواس فقط نیگات کنه
_حالت چطوره ریفیق؟
_حالم؟ شبیه آخرای سیزده به در که همه دارن وسیله هارو جمع میکنن و من نیشستم پای زغال و به صدای باد گوش میکنم
_آب نریزیا رو آتیش، بزار خودش سرد شه
_یه لیوان آب داشتم ریختم پشت سر مسافر
_بعد از اون مسافر دیگه همه چی خودش سرد میشه
_بیخیالِ حالِ من و مسافرم...تو بگو...سفر خوش گذشت؟
_مرسی که باهام نیومدی...من تنهایی سفر کردنو بیشتر دوست دارم
_آدم اگه یه نفر تو خاطرش جا مونده باشه تنهایی سفر کردن بیشتر بهش میچسبه
_من اسمشو گذاشتم همسفرِ خیالی ولی از واقعی ام واقعی تره
_از بارونم بارونی تر
_آخ...امان از بارون...
مقصد رو نمیدونم اما مسیر و جاده واسه آدمی که دلش تنگه حکم یک موسیقیِ خاطره انگیزو داره که تو یه نصفه شبه پاییزی پاشو میذاره رو گلویِ خاطرات
_فرقی هم نمیکنه سوار قطار یا اتوبوس یا ماشین خودت باشی ...
همینکه از پشت شیشه جاده را نیگا کنی و سایه ی درختا رو صورتت بیفته انگار که پیاز رنده کردی، اشکات بدونِ تغییر چهره سرازیر میشه
_امون از بارون امون از بارون که کاتالیزور عجیبیه واسه مرورِ هر چه دقیق ترِ خاطرات
_جاده بارونی بود؟
_من دلم بارونی بود...شب ک از نیمه گذشت چراغای اتوبوسو خاموش کردن...نمیدونم شاگرد راننده چِش بود،یکی از آهنگای مهستی رو پلی کرده بود گذاشته بود رو تکرار
_همون که میگه من مانده ام با یک دلِ لبریز از دلواپسی؟
_اره....تو از کجا میدونی؟
_جاده آدمو دلواپس میکنه دیگه
_تازه بارونم گرفت
_اینجام بارون بود همش
_چیکار میکردی تنهایی تو خونه؟
_تابلوی عکسش نوکِ جمعو چیده بود...هی نیگاش میکردم هی اون باهام حرف میزد
_آخرِ شبا چی؟
_آخرِ شبام قرصای خوابو حل میکردم تو تنگ آب تا ماهیا خوابشون ببره
_دلم لبِ پنجره رو میخواد....چایی دَمه؟
_دَمه
_اون آهنگِ مهستی رم پلی کن پس...
.
#علی_سلطانی
- ۴۱۹
- ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط