آیدای کوچولوی من

آیدای کوچولوی من
آن‌قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم!
زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهره‌ات تمام زندگی مرا در آینه‌ی واقعیت منعکس می‌کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند!
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می‌کند.
همه‌ی شادی‌هایم در یک لبخند تو خلاصه می‌شود؛ و کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه‌ی شادی‌ها و خوش‌بختی‌های دنیا را در خطوط درهم فشرده‌ی آن، -چهره‌ای که خدا می‌داند چقدر دوستش می‌دارم- گم کنم!

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۰)

یک روزبلکه پنجاه سال دیگرموهای نوه‌ات را نوازش می‌کنیدر ایوا...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

تا وقتی با آن‌چه هست، می‌جنگی—درگیرش می‌مانی.جنگ، انرژی تو ر...

هنگامی که از خودت می‌پرسیعشق چیستدو دست آتشین را تصور کنکه د...

پناهنده امبه مرزهای تنتو من همه جهان رادر پیراهن گرم توخلاصه...

‌میرزا اسماعیل دولابی ره:ریشه ی طلبکاری از خدا را بکنید..بگو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط