آنقدر خاطره دارم

آنقدر خاطره دارم......

که گاهی فکر میکنم چقدر پیرم!!
وقتی چشم هایم را می بندم
و انگشتان پایم
به منتقل زیر کرسی مادربزرگ میچسبد.

وقتی از رادیو هر قصه ای می شنوم
ظهر جمعه می شود!!

و چای از مزارع سیلان
تا قهوه خانه های لاهیجان
تنها در استکان های کمر باریک
طعم چای میدهد......

چشم هایم را میبندم، و صدبار جریمه میشوم،خط میخورم!!
و درخت انار باغچه دلش خون میشود
همین که می فهمد.....
مدیر مدرسه از شاخه هایش
چوب فلک ساخته است!!

چشم هایم را می بندم و میبینم چقدر
خاطره دارم......
شنیده ام آدم ها پیش از انکه بمیرند...
تمام خاطراتشان را دوره میکنند!!

و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود!!


«لیلا کردبچه»
دیدگاه ها (۵)

از من تا منچقدر فاصله است!!از من قبل توتا من بعد توکه یعنی و...

گاهی..... چراغ قرمز یک چهار راه میتواند...خیابانی را گرم کند...

به خدا سپرده ام........یکی از تو را دوباره برایم بسازد!!ولی ...

دیوانه نمی گوید دوستت دارم!!دیوانه میرود.....تمام دوست داشتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط